عمارت
#عمارت
#part۸
بعد از چند دقیقه در باز شد و آقای کیم وارد شد.
خیلی تیپ قشنگ و جذابی زده بود!
با دیدنش لبخند زدم، همگی تعظیم کردیم.
رفت اتاقش.
داشتیم میز رو می چیدیم که...
آجوما: یکیتون برید ارباب رو صدا کنید.
~من میرم
همون دختری که موهای بور داشت رفت. بدون توجه بهشون مشغول چیدن میز شدم!
میز عالی شده بود! مرغ سوخاری، نودل، برنج و دوکبوکی، سیب زمینی سرخ کرده، ماهی و...انواع نوشیدنی، انواع سالاد(دلم خواستتتت🥺).
با لبخند به میز خیره شده بودم که....
یهو صدای عربده ارباب رو شنیدم!
و صدای شکسته شدن یه چیزی...
و صدای گریه...!
با تعجب همگی رفتیم وسط هال.
با دیدن صحنه جلوم تعجب کرده بودم! ارباب خیلی عصبی شده بود و صداش مطمئن بودم از کل این عمارت بزرگ بیرون بود! و همون دختره مو بور داشت گریه میکرد!
_میفهمییییی؟؟؟ خفه شووووووو
با عربده ی خیلی بلند! گوشامو از ترس گرفتم و بغض تو چشمام جمع شده بود! دختری که موهاش بور بود از ترس چیزی نمیگفت و فقط گریه میکرد! دلم براش خیلی سوخت!
و چیزی هم که شکسته شده بود یه گلدون شیشه ای بود!
ارباب نگاهی بهمون کرد و با عصبانیت رفت داخل اتاقش و محکم محکم در رو کوبید!
جوری که دختر مو بور افتاد روی زمین! همگی بعد از رفتن ارباب و افتادن دختر مو بور روی زمین رفتیم سمتش.
هنوزم داشت گریه میکرد! یک طرف صورتش قرمز شده بود و جای انگشت بود! حتما آقای کیم زده تو صوزتش!
با تعجب و بغض بهش خیره شده بودم که آجوما بلندش کرد و بردتش تو اتاقش.
مثل اینکه قرار نبود دور هم شام بخوریم!
فعلا رفتم تو اتاقم تا اگه چیزی شد خبرم کنن.
لباسامو عوض کردم و لباس خواب پوشیدم، موهامو شونه کردم و مسواک زدم.
ساعت 12:00 شب بود، مثل اینکه خبری از شام و دورهمی ای که آجوما گفته بود نبود!
دراز کشیدم رو تختم.
بعد از این همه کار بالاخره یه خستگی در کردم.
صدای آواز نایون از حموم تا اینجا میومد! خنده ام گرفت. بلند شدم و رفتم در حموم رو زدم.
&چیههههههههه؟
با داد گفت و در رو باز کرد. با تعجب بهش خیره شده بودم!
&چته باقالی؟
میشه صدای زیبات رو بزاری برای کنسرت، اینجا حیف میشیا!
&نه...باید انرژیمو تخلیه کنم!
در رو بست و بلند تر از قبل خوند!
یهو صدای خنده آجوما رو شنیدم! برگشتم دیدم کنار در وایستاده، رفتم سمتش.
#part۸
بعد از چند دقیقه در باز شد و آقای کیم وارد شد.
خیلی تیپ قشنگ و جذابی زده بود!
با دیدنش لبخند زدم، همگی تعظیم کردیم.
رفت اتاقش.
داشتیم میز رو می چیدیم که...
آجوما: یکیتون برید ارباب رو صدا کنید.
~من میرم
همون دختری که موهای بور داشت رفت. بدون توجه بهشون مشغول چیدن میز شدم!
میز عالی شده بود! مرغ سوخاری، نودل، برنج و دوکبوکی، سیب زمینی سرخ کرده، ماهی و...انواع نوشیدنی، انواع سالاد(دلم خواستتتت🥺).
با لبخند به میز خیره شده بودم که....
یهو صدای عربده ارباب رو شنیدم!
و صدای شکسته شدن یه چیزی...
و صدای گریه...!
با تعجب همگی رفتیم وسط هال.
با دیدن صحنه جلوم تعجب کرده بودم! ارباب خیلی عصبی شده بود و صداش مطمئن بودم از کل این عمارت بزرگ بیرون بود! و همون دختره مو بور داشت گریه میکرد!
_میفهمییییی؟؟؟ خفه شووووووو
با عربده ی خیلی بلند! گوشامو از ترس گرفتم و بغض تو چشمام جمع شده بود! دختری که موهاش بور بود از ترس چیزی نمیگفت و فقط گریه میکرد! دلم براش خیلی سوخت!
و چیزی هم که شکسته شده بود یه گلدون شیشه ای بود!
ارباب نگاهی بهمون کرد و با عصبانیت رفت داخل اتاقش و محکم محکم در رو کوبید!
جوری که دختر مو بور افتاد روی زمین! همگی بعد از رفتن ارباب و افتادن دختر مو بور روی زمین رفتیم سمتش.
هنوزم داشت گریه میکرد! یک طرف صورتش قرمز شده بود و جای انگشت بود! حتما آقای کیم زده تو صوزتش!
با تعجب و بغض بهش خیره شده بودم که آجوما بلندش کرد و بردتش تو اتاقش.
مثل اینکه قرار نبود دور هم شام بخوریم!
فعلا رفتم تو اتاقم تا اگه چیزی شد خبرم کنن.
لباسامو عوض کردم و لباس خواب پوشیدم، موهامو شونه کردم و مسواک زدم.
ساعت 12:00 شب بود، مثل اینکه خبری از شام و دورهمی ای که آجوما گفته بود نبود!
دراز کشیدم رو تختم.
بعد از این همه کار بالاخره یه خستگی در کردم.
صدای آواز نایون از حموم تا اینجا میومد! خنده ام گرفت. بلند شدم و رفتم در حموم رو زدم.
&چیههههههههه؟
با داد گفت و در رو باز کرد. با تعجب بهش خیره شده بودم!
&چته باقالی؟
میشه صدای زیبات رو بزاری برای کنسرت، اینجا حیف میشیا!
&نه...باید انرژیمو تخلیه کنم!
در رو بست و بلند تر از قبل خوند!
یهو صدای خنده آجوما رو شنیدم! برگشتم دیدم کنار در وایستاده، رفتم سمتش.
۱۰.۴k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.