دو پارتی
#دو_پارتی
#من_فقط_عاشق_توام
#تهیونگ
#Part۲
اما بعد از ا.ت!!!
کل دنیام تغییر کرده و اونو میخوام.
باید بهش بفهمونم!!!
•••••••••••••
بوی گل رز های قرمز، دنبالشون کرد و به اتاق در بسته ای رسید.
با لبخند گوشه لبش وارد اتاق شد، تخت با ملافه سفید و شمع روی زمین و میز...
جو رمانتیکی که ایجاد شده بود، فوق العاده بود!!
_خوش اومدی!
با صدای تهیونگ برگشتم سمتش.
فوق العاده جذاب شده بودددد!!!
بلوز مشکی که دکمه های بالاش باز بودن و کروات دور یقه اش که باز بود، شلوار جذب مشکی و رگ های دستاش و موهای خوش حالتش خیلی جذابش کرده بود!!
چند قدمی اومد سمتم.
_خیلی خوشگل شدی!
با این جمله به نیشخند گوشه لبش پی بردم و اخم کمرنگی کردم.
موهام پشت گوشم دادم.
باهام کاری داشتی؟
نیشخندش پر رنگ شد.
_معلوم نیست؟؟
وقتی منظورشو فهمیدم بی میل سمت در اتاق رفتم که دستمو گرفت.
_کسی عاشقم نبود...و همینطور من!! تنها کسی که بود اون بود که یه طرفه بود و منم به اجبار باهاش بودم...اما!!!
خوشبختانه صورت نگرفت...من خوشحال بودم، تا وقتی دیدمت!!! چشمات منو جذب خودش کرد و...قلبم یهو مال تو شد
و بعد با لبخندی ادامه داد:
_حالا میخوام تو مال من بشی
پس حقیقت نداشت!!! اون دوسش نداشت!!! منم لبخندی زدم.
فهمیدم
ته با سرش حرفمو تایید کرد و نزدیک تر شد.
با صدای بم گفت:
_قبولم میکنی؟؟
بهش نگاه کردم.
مگه میشد نکنمم؟؟؟ مخصوصا الان که خیلی جذاب تر شده بوددد!!!!
معلومه
خنده ای کرد و....
#من_فقط_عاشق_توام
#تهیونگ
#Part۲
اما بعد از ا.ت!!!
کل دنیام تغییر کرده و اونو میخوام.
باید بهش بفهمونم!!!
•••••••••••••
بوی گل رز های قرمز، دنبالشون کرد و به اتاق در بسته ای رسید.
با لبخند گوشه لبش وارد اتاق شد، تخت با ملافه سفید و شمع روی زمین و میز...
جو رمانتیکی که ایجاد شده بود، فوق العاده بود!!
_خوش اومدی!
با صدای تهیونگ برگشتم سمتش.
فوق العاده جذاب شده بودددد!!!
بلوز مشکی که دکمه های بالاش باز بودن و کروات دور یقه اش که باز بود، شلوار جذب مشکی و رگ های دستاش و موهای خوش حالتش خیلی جذابش کرده بود!!
چند قدمی اومد سمتم.
_خیلی خوشگل شدی!
با این جمله به نیشخند گوشه لبش پی بردم و اخم کمرنگی کردم.
موهام پشت گوشم دادم.
باهام کاری داشتی؟
نیشخندش پر رنگ شد.
_معلوم نیست؟؟
وقتی منظورشو فهمیدم بی میل سمت در اتاق رفتم که دستمو گرفت.
_کسی عاشقم نبود...و همینطور من!! تنها کسی که بود اون بود که یه طرفه بود و منم به اجبار باهاش بودم...اما!!!
خوشبختانه صورت نگرفت...من خوشحال بودم، تا وقتی دیدمت!!! چشمات منو جذب خودش کرد و...قلبم یهو مال تو شد
و بعد با لبخندی ادامه داد:
_حالا میخوام تو مال من بشی
پس حقیقت نداشت!!! اون دوسش نداشت!!! منم لبخندی زدم.
فهمیدم
ته با سرش حرفمو تایید کرد و نزدیک تر شد.
با صدای بم گفت:
_قبولم میکنی؟؟
بهش نگاه کردم.
مگه میشد نکنمم؟؟؟ مخصوصا الان که خیلی جذاب تر شده بوددد!!!!
معلومه
خنده ای کرد و....
۱۱.۱k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.