Part:16
*یک ساعت بعد*
"ویو اریس"
[رفتم سمت بسته های قرص و یه قرص ضد بارداری بالا انداختم بعد برگشتم پیش آلن تو اتاقش]
آلن: آماده ای؟
اریس: هوم
[شروع کردیم به بوسیدن هم دیگه و لباسا مونو در آوردیم...آلن خودشو کرد داخلم...هم درد داشتم هم لذت...پاهامو به تخت فشار می دادم...ناله هام تموم نمی شد...]
اریس: آه..اههه...آه...اههه
آلن: خیلی ظریفی
اریس: آه!اههه!....آه اههههه!!!
آلن: دوست دارم*اریس رو بوسید*
*مدتی زیادی بعد*
[محکم تر بهم فشار می آورد...بدنم درد می کرد اما می خواستم ادامه بدم...]
اریس: اههه!! اههه!! آه! آلن!
آلن: چی شده؟
اریس: یکم بهم وقت بده
*آلن از حرکت ایستاد*
آلن: خسته شدی؟*موهای اریس رو از جلو چشماش دور می کنه*
اریس: یه خورده...
آلن: اگه می خوای ادامه ندیم
اریس: آره—
آلن: اریس!!...
"ویو آلن"
[یهو اریس بیهوش شد...خودمو کشیدم بیرون...و به دکتر زنگ زدم...بعد چند مین اومد...اریس رو معاینه کرد...]
آلن: حالش خوبه؟
دکتر: بله
آلن: چرا بیهوش شد؟
دکتر: بدنش خیلی ضعیفه برا همین و فشار زیادی روشه...
آلن: که این طور
دکتر: بیشتر بهش غذا بدین
آلن: باشه
[دکتر رفت...کنار اریس نشستم دستشو گرفتمو بوسیدم...فرشتم خیلی ضعیفه باید بیشتر حواسم باشه...کمکم اریس بیدار شد]
آلن: عشقم بیدار شدی؟
اریس: آره...چه اتفاقی افتاد؟
آلن: بیهوش شدی
آلن: باید بیشتر حواسم بهت باشه
....ادامه دارد....
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.