عشق دست نیافتنی p9
عشق دست نیافتنی p9
ا. ت: کوکی (جیغ)
تهیونگ: هع.....پس به خاطر تو بود کیم ا. ت به خاطر تو از دست دادم رفیقمو (با داد و گریه)
ا. ت: ولی.....
تهیونگ: گمشو اون طرف دختره هرزه
ا. ت: چی داری میگی برا خودت از دهنت حرف میپرونی دهنتو ببند اگه به خاطر تو عوضی نبود شاید اینجور نمیشد فهمیدی (داد و گریه)
تهیونگ: برو اون طرف
هلم داد محکم که افتادم رو زمین و سریع رفت کوک رو بغل کرد و برد و زود بلند شدم همراهش برم که جلومو گرفت
تهیونگ: تو کجا
ا.ت: اگه عقل تو کلت بود الان این حرف رو نمیزدی بشین عقب پیش کوکی من رانندگی میکنم
تهیونگ: حتما عقلم کمه بزارم تو رانندگی کنی
ا. ت: خیلی حرف میزنی بشین عقب دیگههههه(داد)
کوکی رو گذاشت عقب و خودش رفت پیشش و نشستم پشت فرمون و با تمام سرعت رانندگی میکردم که میتونستم ببینم تهیونگ داره چجور بهم نگاه میکنه
تهیونگ؛: عجب دست فرمونی دارع این دختر بچه(زیر لب)
ا.ت: اره خیلی دست فرمونم خوبه پیاده شو رسیدیم تا من برم دکتر رو خبر کنم
تهیونگ: چی؟ اها باشه
سریع پیاده شدم و دکتر رو خبرکردم و سریع اومدن و کوکی رو بردن اتاق عمل و سریع پشتش دویدم و رسیدم دم اتاق عمل
پرستار: اوه، اقای کیم تهیونگ ببخشید نشناختم
ا.ت: اشکالی ندارع نشناختی پیش میاد حالا کجا رو باید امضا کنم
پرستار: شما همراه ایشون هستید، اینجا
ا. ت: بله
پرستار: چه بهم میاید
ا.ت: کی از اتاق عمل میاد بیرون
پرستار: اینجور که چاقو خورده به قلبش فقط دعا کنید قلبش چیزی نشده باشه و اگر ن متاسفم
ا. ت: چی...... یعنی چی
تهیونگ: دکتر اومد.... دکتر چی شد
دکتر: خداراشکر خوبه
ا. ت:(گریع) هق..... هق ممنونم ازتون نمیدونم اگه از دستش میدادم نمیدونم باید چه کار میکردم ممنونم هق..... هق
تهیونگ: وای ممنونم ازتون ممنونم(اشک)
ا. ت: کی میتونم ببینمش، کی بهوش میاد
دکتر: فعلا باید تا چتد روز بستری باشن اینجا، فردا صبح بهوش میان شایدم امشب
تهیونگ: ممنونم میتونم ببینمش
دکتر: اره فقط یه نفر بره
تهیونگ: من میرم
ا. ت: ولی.... هیچی برو بعد تو من میرم
تهیونگ:(نگاه خنثی) نمیگفتی هم خودم میرفتم
ا. ت: واقعا فک کردی تقصیر منه، اگه منو مقصر میدونی کی بهت گفت بیای نجاتم بدی کی بهت گفت دستتو به من بزنی ها میزاشتی همونجا تموم میشدم چون چیزی برای از دست دادن ندارم
تهیونگ: من..... حتما یه دلیلی داشت ولی دیگه ن میتونی بری و دیگه پیدات نشه
ا. ت: من تا کوکی رو نبینم جایی نمیرم بعدش میرم فهمیدی برا منم تصمیم نگیر(داد)
تهیونگ:(نگاه خنثی)
چیزی دیگه نگفت و رفت داخل پیش کوکی، منم خودمو مقصر میدونستم اگه اصلا اوت شب نمیرفتم خونه تهیونگ الان اینحا نبودم و پیش کوکی بودم، همش تقصیرمنه احمقه که این بلا ها سر کوکی اومد خودمو نمیبخشم هیچ وقت
بعد از ۳۰مین تهیونگ اومد بیرون...
ا. ت: کوکی (جیغ)
تهیونگ: هع.....پس به خاطر تو بود کیم ا. ت به خاطر تو از دست دادم رفیقمو (با داد و گریه)
ا. ت: ولی.....
تهیونگ: گمشو اون طرف دختره هرزه
ا. ت: چی داری میگی برا خودت از دهنت حرف میپرونی دهنتو ببند اگه به خاطر تو عوضی نبود شاید اینجور نمیشد فهمیدی (داد و گریه)
تهیونگ: برو اون طرف
هلم داد محکم که افتادم رو زمین و سریع رفت کوک رو بغل کرد و برد و زود بلند شدم همراهش برم که جلومو گرفت
تهیونگ: تو کجا
ا.ت: اگه عقل تو کلت بود الان این حرف رو نمیزدی بشین عقب پیش کوکی من رانندگی میکنم
تهیونگ: حتما عقلم کمه بزارم تو رانندگی کنی
ا. ت: خیلی حرف میزنی بشین عقب دیگههههه(داد)
کوکی رو گذاشت عقب و خودش رفت پیشش و نشستم پشت فرمون و با تمام سرعت رانندگی میکردم که میتونستم ببینم تهیونگ داره چجور بهم نگاه میکنه
تهیونگ؛: عجب دست فرمونی دارع این دختر بچه(زیر لب)
ا.ت: اره خیلی دست فرمونم خوبه پیاده شو رسیدیم تا من برم دکتر رو خبر کنم
تهیونگ: چی؟ اها باشه
سریع پیاده شدم و دکتر رو خبرکردم و سریع اومدن و کوکی رو بردن اتاق عمل و سریع پشتش دویدم و رسیدم دم اتاق عمل
پرستار: اوه، اقای کیم تهیونگ ببخشید نشناختم
ا.ت: اشکالی ندارع نشناختی پیش میاد حالا کجا رو باید امضا کنم
پرستار: شما همراه ایشون هستید، اینجا
ا. ت: بله
پرستار: چه بهم میاید
ا.ت: کی از اتاق عمل میاد بیرون
پرستار: اینجور که چاقو خورده به قلبش فقط دعا کنید قلبش چیزی نشده باشه و اگر ن متاسفم
ا. ت: چی...... یعنی چی
تهیونگ: دکتر اومد.... دکتر چی شد
دکتر: خداراشکر خوبه
ا. ت:(گریع) هق..... هق ممنونم ازتون نمیدونم اگه از دستش میدادم نمیدونم باید چه کار میکردم ممنونم هق..... هق
تهیونگ: وای ممنونم ازتون ممنونم(اشک)
ا. ت: کی میتونم ببینمش، کی بهوش میاد
دکتر: فعلا باید تا چتد روز بستری باشن اینجا، فردا صبح بهوش میان شایدم امشب
تهیونگ: ممنونم میتونم ببینمش
دکتر: اره فقط یه نفر بره
تهیونگ: من میرم
ا. ت: ولی.... هیچی برو بعد تو من میرم
تهیونگ:(نگاه خنثی) نمیگفتی هم خودم میرفتم
ا. ت: واقعا فک کردی تقصیر منه، اگه منو مقصر میدونی کی بهت گفت بیای نجاتم بدی کی بهت گفت دستتو به من بزنی ها میزاشتی همونجا تموم میشدم چون چیزی برای از دست دادن ندارم
تهیونگ: من..... حتما یه دلیلی داشت ولی دیگه ن میتونی بری و دیگه پیدات نشه
ا. ت: من تا کوکی رو نبینم جایی نمیرم بعدش میرم فهمیدی برا منم تصمیم نگیر(داد)
تهیونگ:(نگاه خنثی)
چیزی دیگه نگفت و رفت داخل پیش کوکی، منم خودمو مقصر میدونستم اگه اصلا اوت شب نمیرفتم خونه تهیونگ الان اینحا نبودم و پیش کوکی بودم، همش تقصیرمنه احمقه که این بلا ها سر کوکی اومد خودمو نمیبخشم هیچ وقت
بعد از ۳۰مین تهیونگ اومد بیرون...
۱۳۴.۰k
۱۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.