پارت 39
#پارت_39
آقای مافیا ♟🎲
#آفاق
وارد مهمونی که شدیم همه وسط بودن
و ل.. ب.. اسا... ی همشون خیلی ک.. وت.. اه بود
و من با دیدنشون داشتم به وجود داشتن همچین لباسایی شک میکردم
همینجوری که داشتم به جمعیت نگاه میکردم یهو متوجه شدم به مرد داره به سمتمون میاد، وقتی
داشت با سامیار حرف میزد متوجه شدم اسمش فرزاد، بعد از صحبت با اون باهم به سمت میزی حرکت کردیم
و من خیلی ضایع و با کنجکاوی تمام داشتم به
جمعیت نگاه میکردم که یهو یه دختر با ل. با..
س.. ای خیلی خیلی ت... نگ به سمتمون اومد
چهرش خیلی آشنا میزد که یاد اون دختره ای که اسمش عسل بود افتادم با هر قدمی که به
سمتمون برمیداشت بیشتر مطمئن میشدم که همون دخترس
کامل نزدیکمون شد و روش و به سمت سامیار کرد و گفت:
+ این اون دختره بود که همش حرفش رو میزدی
بیا گاومونم زایید.، هنوز نیومده شدیم ادم بده داستان
سامیار برگشت و با صدای کمی بلند گفت:
_ این دختری که میگی اسم داره اسمشم آفاق
در ضمن نامزدم هست
با این حرف سامیار چشمام چهار تا شد و دختره هم چشمام شد اندازه توپ تنیس
سریع خودم و جمع و جور کردم تا نفهمه خودمم برگام ریخته با این حرف سامیار
دختره با حالت پوکری گفت:
+ اصلا برام مهم نیست چون آشغالی مثل تو باید با این دخترا بگرده لیاقت دختری مثل منو نداره
_ جدی میفرمایید... از کجا شروع کنم اسم پ..سرا رو بگم... فکر کنم از ماه پیش خوبه
اول باز سپهر
بعدش با نوید
بعدش...
و همینجور سامیار شروع کرد به گفتن
دختره به شدت عصبانی شده و خون جلوی چشماشو گرفته بود
بلند غرید:
+خفه شو
سامیار ساکت شد و گفت:
+ باشه من ساکت میشم ولی زندت نمیزارم
و چشمکی بهش زد
که یهو ده تا مرد گنده با تفنگ دور دختره رو گرفتن
#پارت
#رمان
#عاشقانه
#رومانتیک
آقای مافیا ♟🎲
#آفاق
وارد مهمونی که شدیم همه وسط بودن
و ل.. ب.. اسا... ی همشون خیلی ک.. وت.. اه بود
و من با دیدنشون داشتم به وجود داشتن همچین لباسایی شک میکردم
همینجوری که داشتم به جمعیت نگاه میکردم یهو متوجه شدم به مرد داره به سمتمون میاد، وقتی
داشت با سامیار حرف میزد متوجه شدم اسمش فرزاد، بعد از صحبت با اون باهم به سمت میزی حرکت کردیم
و من خیلی ضایع و با کنجکاوی تمام داشتم به
جمعیت نگاه میکردم که یهو یه دختر با ل. با..
س.. ای خیلی خیلی ت... نگ به سمتمون اومد
چهرش خیلی آشنا میزد که یاد اون دختره ای که اسمش عسل بود افتادم با هر قدمی که به
سمتمون برمیداشت بیشتر مطمئن میشدم که همون دخترس
کامل نزدیکمون شد و روش و به سمت سامیار کرد و گفت:
+ این اون دختره بود که همش حرفش رو میزدی
بیا گاومونم زایید.، هنوز نیومده شدیم ادم بده داستان
سامیار برگشت و با صدای کمی بلند گفت:
_ این دختری که میگی اسم داره اسمشم آفاق
در ضمن نامزدم هست
با این حرف سامیار چشمام چهار تا شد و دختره هم چشمام شد اندازه توپ تنیس
سریع خودم و جمع و جور کردم تا نفهمه خودمم برگام ریخته با این حرف سامیار
دختره با حالت پوکری گفت:
+ اصلا برام مهم نیست چون آشغالی مثل تو باید با این دخترا بگرده لیاقت دختری مثل منو نداره
_ جدی میفرمایید... از کجا شروع کنم اسم پ..سرا رو بگم... فکر کنم از ماه پیش خوبه
اول باز سپهر
بعدش با نوید
بعدش...
و همینجور سامیار شروع کرد به گفتن
دختره به شدت عصبانی شده و خون جلوی چشماشو گرفته بود
بلند غرید:
+خفه شو
سامیار ساکت شد و گفت:
+ باشه من ساکت میشم ولی زندت نمیزارم
و چشمکی بهش زد
که یهو ده تا مرد گنده با تفنگ دور دختره رو گرفتن
#پارت
#رمان
#عاشقانه
#رومانتیک
۲.۳k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.