پارت 38
#پارت_38
آقای مافیا♟🎲
اونی که بالای پله هاست آفاق باشه نمیتونستم
ازش چشم بردارم
یهو با صدای بشکنش به خودم اومدم
بدون هیچ حرفی هر دومون به سمت پارکینگ رفتیم
آفاق با دیدن اون همه ماشین دهنش باز مونده بود
برگشت و گفت:
_ وای همه این ماشینا برای تو
+ اره
حالا دنبالم بیا
داشت دنبالم میومد که یهم صدای کفشاش قطع شد به سمتش برگشتم دیدم داره به لامبورگینی مشکیم نگاه میکنه،گفتم:
+ لامبورگینی دوست داری
_ چی... ا..اره
به سمت ماشین لامبورگینی رفتم و سوارش شدم بهش علامت دادم که سوارشه
با کلی ذوق سوار ماشین شد و با هم به سمت
محل مهمون حرکت کردیم.
وقتی رسیدیم قبل از ورود بهش گفتم:
+ کارایی که گفتم و انجام نمیدیا اصلا...
_ اصلا سمت مردا نمیرم بدون اجازت و من نقش دوست... د... خت.. رت رو دارم و... و.. و..
وقتی اینا رو گفت سرم و به نشونه تایید براش تکونی دادم
و باهم وارد پارتی شدیم
همون لحظه فرزاد به استقبالمون اومد
قبل از مهمونی بهش گفته بودم که جلوی آفاق
سوتی نده که یهو بفهمه علاقه ای بهش دارم
فرزاد اومد و با کلی خوشحالی گفت:
+ به.. به آقا سامیار لطف کردین تشریف اوردین
.. خانم و معرفی نمیکنید
با لحن سردی گفتم:
_آفاق ... دوس.. ت.... دخ.. ت.. رم
+خیلی هم عالی از دیدنتون خوشبختم
آفاق با لبخند سری تکون داد و باهم به سمت میزی حرکت کردیم
#roman
آقای مافیا♟🎲
اونی که بالای پله هاست آفاق باشه نمیتونستم
ازش چشم بردارم
یهو با صدای بشکنش به خودم اومدم
بدون هیچ حرفی هر دومون به سمت پارکینگ رفتیم
آفاق با دیدن اون همه ماشین دهنش باز مونده بود
برگشت و گفت:
_ وای همه این ماشینا برای تو
+ اره
حالا دنبالم بیا
داشت دنبالم میومد که یهم صدای کفشاش قطع شد به سمتش برگشتم دیدم داره به لامبورگینی مشکیم نگاه میکنه،گفتم:
+ لامبورگینی دوست داری
_ چی... ا..اره
به سمت ماشین لامبورگینی رفتم و سوارش شدم بهش علامت دادم که سوارشه
با کلی ذوق سوار ماشین شد و با هم به سمت
محل مهمون حرکت کردیم.
وقتی رسیدیم قبل از ورود بهش گفتم:
+ کارایی که گفتم و انجام نمیدیا اصلا...
_ اصلا سمت مردا نمیرم بدون اجازت و من نقش دوست... د... خت.. رت رو دارم و... و.. و..
وقتی اینا رو گفت سرم و به نشونه تایید براش تکونی دادم
و باهم وارد پارتی شدیم
همون لحظه فرزاد به استقبالمون اومد
قبل از مهمونی بهش گفته بودم که جلوی آفاق
سوتی نده که یهو بفهمه علاقه ای بهش دارم
فرزاد اومد و با کلی خوشحالی گفت:
+ به.. به آقا سامیار لطف کردین تشریف اوردین
.. خانم و معرفی نمیکنید
با لحن سردی گفتم:
_آفاق ... دوس.. ت.... دخ.. ت.. رم
+خیلی هم عالی از دیدنتون خوشبختم
آفاق با لبخند سری تکون داد و باهم به سمت میزی حرکت کردیم
#roman
۱.۸k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.