وقتی استادت بود
با خوش آمد گویی خدمه وارد اسانسور شدم...
و رو دکمه ستاره کلیک کردم.....
۵ دقیقه طول کشید تا به پنت هاوس برسم....
در اسانسور باز شد و با در چوبی بزرگ رنگی مواجه شدم....
+اخه این خونه واقعا لیاقت اییینه؟
رمز در و زدم و وارد شدم ...
پنت هاوس تاریک تاریک بود.......
اروم اروم از پله ها میرفتم بالا....
=تو کی هستی؟
با صدایی که شنیدم وحشت زده بلند شدم...
با یه دختر جووون و بامزه و ریزه میزه که یه تیم تنه و شورتک راحتی پوشیده بود زل زدم..
+ههه....
=میگم تو کی ایی؟؟
+اومدم خونه برادرم
من از تو باید بپرسم...؟
*اوففف حتما باز هرزه اورده خونه*
=خب من....دوست دخترشم!
+صدات آشنا میزنه....
این لباسات....
+اهااننن...مزاحمتون شدم؟؟
این قرصه چ....
=ااای...این یه قرص سر درده....میخوام بدم به جیمین....
+اهان..سردرد نه؟
=بله....
+ببینم تو چند سالته؟
جیمین چه بیرحم شده...
=۱۷ سالمه....
+۱۲ساللل اختلاف سنی داری باهاش؟
=خب اره....
ما همو خیلی دوست داریم....
+ههه...پدسگ لاشی(زمزمه)
چند ساله باهمید؟
=۲سال....
+یعنییی تو از ۱۵ سالگی به این مید..
=بیخیال!!جیمین نگفته بود شما قراره بیاید...
+اوهوم...بهش نگفتع بودم...
*لونا؟
با صدای جیمین به طرفش بر گشتم...
با دیدنش خشکم زد...
موهاشو بلوند کرده بود....
بدنشم پره تتو بود...
خیلی کثافت شده بود...
+جیمینن..
رفتم طرفش و بغلش کردم...
*دلم برات تنگ شده بود!
+منم همینطور....
چرا این دخترو بهم معرفی نکرده بودی...
*اه..اهان چیزع....کانیونگ
یادم نبود...
+بله!
رفتم تو گوشش و گفتم...
+خیلی خوشگله!
و در جوابم با خنده سرشو تکون داد و از سر تا پایین کانیونگ و با افتخار نگاه کرد....
+ولی...چقدر لاشی تر شدی!
لبخندش پاک شد و گفت..
*هیی...دیگه جلو دوست دخترم ازم تعریف کن...
+ببینم...اگه جیمین اذیتت کرد فقط به خودم بگو!
=(لبخند)
*هیی مثلا تو خواهرمیا....
با صدای زنگ تلفن کانیونگ نگاهمو بر گردوندم...
=الوو...
=سلام داداش...
....
=#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
و رو دکمه ستاره کلیک کردم.....
۵ دقیقه طول کشید تا به پنت هاوس برسم....
در اسانسور باز شد و با در چوبی بزرگ رنگی مواجه شدم....
+اخه این خونه واقعا لیاقت اییینه؟
رمز در و زدم و وارد شدم ...
پنت هاوس تاریک تاریک بود.......
اروم اروم از پله ها میرفتم بالا....
=تو کی هستی؟
با صدایی که شنیدم وحشت زده بلند شدم...
با یه دختر جووون و بامزه و ریزه میزه که یه تیم تنه و شورتک راحتی پوشیده بود زل زدم..
+ههه....
=میگم تو کی ایی؟؟
+اومدم خونه برادرم
من از تو باید بپرسم...؟
*اوففف حتما باز هرزه اورده خونه*
=خب من....دوست دخترشم!
+صدات آشنا میزنه....
این لباسات....
+اهااننن...مزاحمتون شدم؟؟
این قرصه چ....
=ااای...این یه قرص سر درده....میخوام بدم به جیمین....
+اهان..سردرد نه؟
=بله....
+ببینم تو چند سالته؟
جیمین چه بیرحم شده...
=۱۷ سالمه....
+۱۲ساللل اختلاف سنی داری باهاش؟
=خب اره....
ما همو خیلی دوست داریم....
+ههه...پدسگ لاشی(زمزمه)
چند ساله باهمید؟
=۲سال....
+یعنییی تو از ۱۵ سالگی به این مید..
=بیخیال!!جیمین نگفته بود شما قراره بیاید...
+اوهوم...بهش نگفتع بودم...
*لونا؟
با صدای جیمین به طرفش بر گشتم...
با دیدنش خشکم زد...
موهاشو بلوند کرده بود....
بدنشم پره تتو بود...
خیلی کثافت شده بود...
+جیمینن..
رفتم طرفش و بغلش کردم...
*دلم برات تنگ شده بود!
+منم همینطور....
چرا این دخترو بهم معرفی نکرده بودی...
*اه..اهان چیزع....کانیونگ
یادم نبود...
+بله!
رفتم تو گوشش و گفتم...
+خیلی خوشگله!
و در جوابم با خنده سرشو تکون داد و از سر تا پایین کانیونگ و با افتخار نگاه کرد....
+ولی...چقدر لاشی تر شدی!
لبخندش پاک شد و گفت..
*هیی...دیگه جلو دوست دخترم ازم تعریف کن...
+ببینم...اگه جیمین اذیتت کرد فقط به خودم بگو!
=(لبخند)
*هیی مثلا تو خواهرمیا....
با صدای زنگ تلفن کانیونگ نگاهمو بر گردوندم...
=الوو...
=سلام داداش...
....
=#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
۳۰.۲k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.