+ن...نه!
+ن...نه!
امکان نداره!
+من باید برم ایتالیا!
×....
+چیه؟
×هفته پیش ازدواجشون بوده...
+.....
×لونا،ولش کن....
+چ...چی؟
من باید برم....
به میا توجهی نکردم و زود از حیاط دانشگاه با اشکای روی گونم اومدم بیرون!
بلیت ایتالیا گرفتم وقراره امروز بعداز ظهر برم اونجا...
جیمین هم اونجاست....
رفتم گوشیمو برداشتم و تصمیم گرفتم به شماره قبلی تهیونگ زنگ بزنم....
با اینکه ازم خواسته بود اصلا بهش زنگ نزنم....
شمارشو گرفتم و دستمو گذاشتم رو دکمه تماس ...
بعد از ۱۰ ثانیه صدای یه خانمی پشت تلفن بلند شد.....که با شنیدن صداش دلم خالی شد!
=بفرمایید!
+ببخشید...
اومدم یه حرفی بزنم که صدای قشنگش پشت تلفن پخش شد...
هم خوشحال شدم هم ناراحت...
خوشحال از اینکه صداشو شنیدم....
و ناراحت از اینکه اون دختره کی بود؟
=نمیدونم یه زنه!
_گوشیو بده....
_الو؟الو؟ چرا جواب نمیدید....
نتونستم تحمل کنم و زود تلفنو قطع کردم...تلفنو قطع کردم و اشکام شروع به ریختن کردن.....
۴ساعت بعد....
همه وسایلامو جمع کردم....
بعدش ماشینو برداشتم و به سمت فرودگاه حرکت کردم....
میا اومده بود ازم خداحافظی کنه....
×خداحافظ عزیزم....
بغلش کردم و گفتم...
+دلم برات تنگ میشع....
×کی بر میگردی(بغض)
+شاید ۱ سال دیگه....
×من بدون تو چیکار کنم؟
+باهات تماس میگیرم...قول میدم!
*پرواز ۱۲۴ مقصد میلان...
×فک کنم باید بری....
بغلم کرد ..
+خدانگهدار...
×مراقب خودت باش....
۹ساعت بعد....میلان_ایتالیا ۱۲ و ۳۰ دقیقه شب....
جلوی در ساختمون پارک پیاده شدم...
پدر خودم ساخته بودتش...
یه ساختمون ۸۹ طبقه که طبقه آخرش پنت هاوس جیمین بود.....
پیاده شدم و در ساختمون با تشخیص چهره ام باز شد.....
به نگهبان سلام دادم و رمز خونه جیمینو ازش گرفتم....
خوابه فک کنم....
اگه کسی و نیاورده باشه خونه...
انقدر که این لاشیع!
بازم باید از دستش حرص بخورم!
اه....
ولی مهم اینه که ....
هیچی ولش کن...
امکان نداره!
+من باید برم ایتالیا!
×....
+چیه؟
×هفته پیش ازدواجشون بوده...
+.....
×لونا،ولش کن....
+چ...چی؟
من باید برم....
به میا توجهی نکردم و زود از حیاط دانشگاه با اشکای روی گونم اومدم بیرون!
بلیت ایتالیا گرفتم وقراره امروز بعداز ظهر برم اونجا...
جیمین هم اونجاست....
رفتم گوشیمو برداشتم و تصمیم گرفتم به شماره قبلی تهیونگ زنگ بزنم....
با اینکه ازم خواسته بود اصلا بهش زنگ نزنم....
شمارشو گرفتم و دستمو گذاشتم رو دکمه تماس ...
بعد از ۱۰ ثانیه صدای یه خانمی پشت تلفن بلند شد.....که با شنیدن صداش دلم خالی شد!
=بفرمایید!
+ببخشید...
اومدم یه حرفی بزنم که صدای قشنگش پشت تلفن پخش شد...
هم خوشحال شدم هم ناراحت...
خوشحال از اینکه صداشو شنیدم....
و ناراحت از اینکه اون دختره کی بود؟
=نمیدونم یه زنه!
_گوشیو بده....
_الو؟الو؟ چرا جواب نمیدید....
نتونستم تحمل کنم و زود تلفنو قطع کردم...تلفنو قطع کردم و اشکام شروع به ریختن کردن.....
۴ساعت بعد....
همه وسایلامو جمع کردم....
بعدش ماشینو برداشتم و به سمت فرودگاه حرکت کردم....
میا اومده بود ازم خداحافظی کنه....
×خداحافظ عزیزم....
بغلش کردم و گفتم...
+دلم برات تنگ میشع....
×کی بر میگردی(بغض)
+شاید ۱ سال دیگه....
×من بدون تو چیکار کنم؟
+باهات تماس میگیرم...قول میدم!
*پرواز ۱۲۴ مقصد میلان...
×فک کنم باید بری....
بغلم کرد ..
+خدانگهدار...
×مراقب خودت باش....
۹ساعت بعد....میلان_ایتالیا ۱۲ و ۳۰ دقیقه شب....
جلوی در ساختمون پارک پیاده شدم...
پدر خودم ساخته بودتش...
یه ساختمون ۸۹ طبقه که طبقه آخرش پنت هاوس جیمین بود.....
پیاده شدم و در ساختمون با تشخیص چهره ام باز شد.....
به نگهبان سلام دادم و رمز خونه جیمینو ازش گرفتم....
خوابه فک کنم....
اگه کسی و نیاورده باشه خونه...
انقدر که این لاشیع!
بازم باید از دستش حرص بخورم!
اه....
ولی مهم اینه که ....
هیچی ولش کن...
۳۱.۰k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.