همیشه فکر میکردم بالاخره یه جمعه هایی میاد که برام نحس ن

#همیشه فکر میکردم بالاخره یه جمعه هایی میاد که برام نحس نباشه ، که غروبش انقد قلبم تند تند نزنه و دلم نگیره که پاهامو تند تند تکون بدم و بازم بهتر نشم .
فکر میکردم یه جمعه ای میاد که صبح زود تو بلند شدی و رفتی مثل این مردای جنتلمن برام نون سنگک خشخاشی خریدی بعدم اومدی میز صبحونه رو با اون سلیقه ی مردونت چیدی .
بعدش میای با اون صدایی که بر خلف تمام صداها و زنگ هایی که متنفر بودم ازشون که میخواستن بیدارم کنن ، اسممو صدا میزنی که بیدار شم 🙂  
منم که خوابم سنگین ... چند بار صدام میزنی و میای بغلم میخوابی ، مشامم از بوی عطر تنت پر میشه و با یه دله خوش و چشمای پر از خنده بیدار میشم :):blue_heart:
فکر میکردم میرسه روزی که دوتایی عصر جمعه بریم ولیعصرو باهم متر کنیم و تو راه دستتو محکم بگیرم و داد بزنم :
آهای جمعه دلت بسوززززه ، من حالم خوبه خوبه حتی تو دلگیر ترین غروبتم دلم شاده ... حریف من نمیشی جمعه ی بدجنس 🙃  
ولی میدونی چیه ؟
همه عالم و آدم میدونستن تو اگه کنار من باشی هیچی نمیتونه حالمو بد کنه ، میدونستن با تو میشم قوی ترین زن تاریخ و دیگه زور کسی بهم نمیرسه برای همین تو رو از من گرفتن :):broken_heart:
حالا من شدم یه بازنده در برابر جمعه ی بدجنسی که با تمام قوا داره انتقام آرزوهامو ازم میگیره ... 🙂   💙
دیدگاه ها (۱)

#همیشه به احساساتش حسودیم می شد...احساساتی که از بروز دادنش ...

#دستامو گرفت و گفت "تا تَهِش باهاتم،ولت نمیکنم"پرسیدم "تَهِش...

#وقتی یکی باهاتون درد دل میکنه و از شکست عشقیاش میگه ، بدتری...

خودت چی فکر میکنی..... قشنگ نابودم کردی....‌کاری کردی خون گر...

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

شروع داستان فصل اول *تنهایی* تو دنیایی که زندگی میکردم کسی ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط