همیشه به احساساتش حسودیم می شد

#همیشه به احساساتش حسودیم می شد...
احساساتی که از بروز دادنش هیچ ترسی نداشت
اگه می خندید از ته دل بود
اگه غمگین می شد بغضش رو نمی خورد
نمیدونم چه بلایی سر زندگیش اومد که گوشه نشین شد
نه جایی می رفت؛ نه کسی رو تو خلوتش راه می داد
یک سال ازش بی خبر بودم تا اینکه تو یه دورهمی اتفاقی دیدمش
دیگه خبری از اون خنده های همیشگیش نبود
یه گوشه تنها پیداش کردم و گفتم معلوم هست کجایی؟
بغض گلوش رو خورد و گفت درگیر بودم
نذاشت بپرسم درگیر چی
گفت عوض شدم نه؟
نگاش کردم و گفتم: خیلی...
بی روح شدی، چی شد اون همه احساسات؟
پوزخند زد و گفت: خیلی وقته دیگه نه چیزی خوشحالم می کنه نه ناراحت، دیگه کسی دلم رو نمی لرزونه، نه بودن کسی دلخوشم می کنه نه رفتن کسی غمگینم، می دونی من به جایی رسیدم که بهش میگن بی حسی!
وقتی بهش گفتم مگه میشه تو یه سال و این همه بی حسی؟ نگام کرد و گفت: یه سال نه، یه اتفاق و این همه بی حسی
فقط یه شب تا صبح طول کشید...
دیدگاه ها (۲)

#دستامو گرفت و گفت "تا تَهِش باهاتم،ولت نمیکنم"پرسیدم "تَهِش...

#گوشیم زنگ میخوره، سایلنتش میکنم و با اخم میچپونمش تو جیبم.....

#همیشه فکر میکردم بالاخره یه جمعه هایی میاد که برام نحس نباش...

#وقتی یکی باهاتون درد دل میکنه و از شکست عشقیاش میگه ، بدتری...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

یه مشت کاغذ تا شده گرفت‌ جلوی صورتم و گفت انتخاب کن. یه لبخن...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط