عاشق یه خلافکار شدم پارت
عاشق یه خلافکار شدم پارت ۷
دلم نمیخواست برم بیرون دنبال یه بهونه ی خوب بودم که
..... : نشنیدی چی گفتم ؟
ا.ت : ولی من هنوز نمدونم با کی طرفم
..... : خب ؟
ا.ت : میشه معرفی کنید ؟
تهیونگ تو ذهنش :
میدونستم دنبال بهونه ست تا نره بیرون حوصله ی درست حصابی هم نداشتم پس زود جوابشو دادم
..... : من کیم تهیونگ هستم بزرگترین مافیای کره حالا برو (حرصی میگه)
سری تکون دادی و رفتی بیرون
بادیگارد دم در چشماس اندازه ی نارنگی شده بود نمیدونم چش بود گمونم فالگوش وایساده بود
وقتی از اونجا دور شدی همون بادیگارد شروع کرد به در زدن
تهیونگ : بیا تو
بادیگارد : قربان معلوم هست چیکار میکنید ؟
تهیونگ : مگه چی شده ؟
بادیگارد : قربان اون زن اومده اینجا که مارو لو بده خوبه خودتون هم میدونین
تهیونگ : من میدونم دارم چیکار میکنم دیگه هم تو کار من دخالت نمیکنی
بادیگارد : چشم قربان معذرت میخوام دیگه تکرار نمیشه
همونطور تو حالت تعظیم بود تا ببخشش ولی تهیونگ در کشوی میزشو باز میکنه و یه چیزی درمیاره
تهیونگ : امروز خیلی حرف میزنی از صدات خوشم نمیاد
و بهش شلیک میکنه
ا.ت تو ذهنش :
ریلکس داشتمم از اتاق دور میشدم که صدای بلندی اومد یه صدایی مثل صدای گلوله
از اونجایی که توی کلانتری کار میکردم برام عادی بود فقط به راهم ادامه دادم که یه نفر که معلوم بود خدامتکاره اومد جلومو گرفت
(خ همون خدمتکار)
خ : اولین باره یه نفر از اون اتاق سالم میاد بیرون خیلی خوش شانسی
ا.ت : (تک خنده)
خ : لباس کارتو برات اوردم بپوشی
ا.ت : کجا باید برم ؟
خ : یه اتاق آخر راهرو برات آماده کردیم اینم کلیدش
لباس و کلید رو ازش گرفتم تشکر کردم و رفتم توی اتاقه
یه تخت توی اتاق بود و یه چوب لباسی و یه میز با صندلی یه سرویسم اونجا بود
سریع موبایلمو در اوردم و اطلاعات رو برای رئیس فرستادم بعد لباس کارمو پوشیدم و رفتم بیرون
۱۲ لایک
دلم نمیخواست برم بیرون دنبال یه بهونه ی خوب بودم که
..... : نشنیدی چی گفتم ؟
ا.ت : ولی من هنوز نمدونم با کی طرفم
..... : خب ؟
ا.ت : میشه معرفی کنید ؟
تهیونگ تو ذهنش :
میدونستم دنبال بهونه ست تا نره بیرون حوصله ی درست حصابی هم نداشتم پس زود جوابشو دادم
..... : من کیم تهیونگ هستم بزرگترین مافیای کره حالا برو (حرصی میگه)
سری تکون دادی و رفتی بیرون
بادیگارد دم در چشماس اندازه ی نارنگی شده بود نمیدونم چش بود گمونم فالگوش وایساده بود
وقتی از اونجا دور شدی همون بادیگارد شروع کرد به در زدن
تهیونگ : بیا تو
بادیگارد : قربان معلوم هست چیکار میکنید ؟
تهیونگ : مگه چی شده ؟
بادیگارد : قربان اون زن اومده اینجا که مارو لو بده خوبه خودتون هم میدونین
تهیونگ : من میدونم دارم چیکار میکنم دیگه هم تو کار من دخالت نمیکنی
بادیگارد : چشم قربان معذرت میخوام دیگه تکرار نمیشه
همونطور تو حالت تعظیم بود تا ببخشش ولی تهیونگ در کشوی میزشو باز میکنه و یه چیزی درمیاره
تهیونگ : امروز خیلی حرف میزنی از صدات خوشم نمیاد
و بهش شلیک میکنه
ا.ت تو ذهنش :
ریلکس داشتمم از اتاق دور میشدم که صدای بلندی اومد یه صدایی مثل صدای گلوله
از اونجایی که توی کلانتری کار میکردم برام عادی بود فقط به راهم ادامه دادم که یه نفر که معلوم بود خدامتکاره اومد جلومو گرفت
(خ همون خدمتکار)
خ : اولین باره یه نفر از اون اتاق سالم میاد بیرون خیلی خوش شانسی
ا.ت : (تک خنده)
خ : لباس کارتو برات اوردم بپوشی
ا.ت : کجا باید برم ؟
خ : یه اتاق آخر راهرو برات آماده کردیم اینم کلیدش
لباس و کلید رو ازش گرفتم تشکر کردم و رفتم توی اتاقه
یه تخت توی اتاق بود و یه چوب لباسی و یه میز با صندلی یه سرویسم اونجا بود
سریع موبایلمو در اوردم و اطلاعات رو برای رئیس فرستادم بعد لباس کارمو پوشیدم و رفتم بیرون
۱۲ لایک
- ۹.۱k
- ۱۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط