ازدواج اجباری♥ p7
ویو ماری
داشتم نکته های که استاد میگفت رو مینوشتم که یهو یه دست رو رون پام احساس کردم که بعد برگشتم سمت صاحب دست دیدم سوبینه
ماری: دستتو بردار وگرنه میدونی زندت نمیزارم(آروم)
سوبین: یه راه حلی بهم بگو که تور عاشق خودم کنم(آروم)
ماری: من ازپسرای زور گو خوشم نمیاد بیشتر مهربون و هیز نباشه مثل تو همین دیگه
سوبین: خب از فردا همیچین پسری میشم
ماری: ببینیمو تعریف کنیم
بعد تموم شدن مدرسه
ویو ات
داشتم دوباره به اون لحظه فک میکردم که گریم شدت گرفت هیچ کس تو کلاس نبود که یهو ماری امد تو
ماری: دخترچیشده که گریه میکنی بغلش کرد
ات: همه چیو توضیح داد
ماری: چی غلط کرده پسره عنتر الان میرم حسابشو برسم
ات: نه ماری وایساا
ماری رفت
ویو ماری
رفتم از کلاس بیرون پسره تجاوز گر هیز آشغال اوناهاش داره با سوبین حرف میزنه رفتم جلو و به صورتش سیلی زدم
ویو ته
انتظار نداشتم کارم انقدر زود تموم بشه داشتم میرفتم سمت مدرسه ات که رسیدم پیاده شدم دیدم یه دخترو پسر دعوا میکنن پسره همونیه که به منو ات با حرص نگا میکرد بزار ببینم سر چی دعوا میکنن
ویو ماری
بعد اینکه بهش سیلی زدم برگشت گفت
هیونجین: الان تو چه غلطی کردی میخواست منو بزنه که سوبین دستشو گرفت
سوبین: داری چیکار میکنی
ماری: پسره تجاوز گر میخواستی به ات تجاوز کنیی(داد، عصبی)
ته: اات؟(داد)
هیونحین: پسره آشغال ات ماله من منن نمیتونی ازم بگیریش(رو به ته)
ویو ات
داشتم با گریه از کلاس میومدم بیرون رسیدم به حیاط مدرسه که دیدم ته و هیونجین دعوا میکنن
ات: تـ تـ تهیونگ(گریه، داد)
ته: اات خوبی(نگران)
ات: امد ته رو بغل کرد
ته: ات برو کنار باید حساب این عوضی رو برسم
هیونجین: ات مگه من چیکارت کردم که دوسم نداری من قول میدم آدمی بشم که دوسش داری پس ماله من سو(بغض)
ات: بسه دیگه من و تهیونگ قراره 3روز دیگه ازدواج کنیم(داد)
همه جز ته: چیییییی؟؟
ات: اره دیگه هم اذیتم نکن
ته: ات بیا بریم
ات ته سوار ماشین شدن
هیونجین:نه ات وایسا(داد)
ویو ات اینا
توراه ات همش گریه میکرد
ته: گریه نکن
ات: تو که نمیتونی درک کنی چون یه پسری دخترا خیلی بدبختن(گریه)
ته: بسه خواهش میکنم
ات: اشکاشو پاک کرد
ات: ممنون بابت صبح
ته: صبح؟
ات: بوسه میخواستم حرص هیونجین رو در آورم که به این روز افتادم
ته: اها... حالا که کاریت نکرده ولش کن
ات: چشم غره
ته: چته انگار من میخواستم بهت تجاوز کنم
ات: خفه
رسیدن خونه
ات: من میرم لباسمو عوض کنم بعد هم میام بریم وسایل عروسی رو بخریم
ته: اوکی
ات لباسو پوشید امد(عکسشو گذاشتم)
ته: بریم
رفتن سوار ماشین شدن
پرش زمانی به رسیدن به فروشگاه
ات: من خودم انتخاب میکنم چی میخوام
ته: اوکی
ادامه دارد..
حمایت کنید🥺♥
شرطا
14لایک
14کامنت
باییی💜🖐🏻
داشتم نکته های که استاد میگفت رو مینوشتم که یهو یه دست رو رون پام احساس کردم که بعد برگشتم سمت صاحب دست دیدم سوبینه
ماری: دستتو بردار وگرنه میدونی زندت نمیزارم(آروم)
سوبین: یه راه حلی بهم بگو که تور عاشق خودم کنم(آروم)
ماری: من ازپسرای زور گو خوشم نمیاد بیشتر مهربون و هیز نباشه مثل تو همین دیگه
سوبین: خب از فردا همیچین پسری میشم
ماری: ببینیمو تعریف کنیم
بعد تموم شدن مدرسه
ویو ات
داشتم دوباره به اون لحظه فک میکردم که گریم شدت گرفت هیچ کس تو کلاس نبود که یهو ماری امد تو
ماری: دخترچیشده که گریه میکنی بغلش کرد
ات: همه چیو توضیح داد
ماری: چی غلط کرده پسره عنتر الان میرم حسابشو برسم
ات: نه ماری وایساا
ماری رفت
ویو ماری
رفتم از کلاس بیرون پسره تجاوز گر هیز آشغال اوناهاش داره با سوبین حرف میزنه رفتم جلو و به صورتش سیلی زدم
ویو ته
انتظار نداشتم کارم انقدر زود تموم بشه داشتم میرفتم سمت مدرسه ات که رسیدم پیاده شدم دیدم یه دخترو پسر دعوا میکنن پسره همونیه که به منو ات با حرص نگا میکرد بزار ببینم سر چی دعوا میکنن
ویو ماری
بعد اینکه بهش سیلی زدم برگشت گفت
هیونجین: الان تو چه غلطی کردی میخواست منو بزنه که سوبین دستشو گرفت
سوبین: داری چیکار میکنی
ماری: پسره تجاوز گر میخواستی به ات تجاوز کنیی(داد، عصبی)
ته: اات؟(داد)
هیونحین: پسره آشغال ات ماله من منن نمیتونی ازم بگیریش(رو به ته)
ویو ات
داشتم با گریه از کلاس میومدم بیرون رسیدم به حیاط مدرسه که دیدم ته و هیونجین دعوا میکنن
ات: تـ تـ تهیونگ(گریه، داد)
ته: اات خوبی(نگران)
ات: امد ته رو بغل کرد
ته: ات برو کنار باید حساب این عوضی رو برسم
هیونجین: ات مگه من چیکارت کردم که دوسم نداری من قول میدم آدمی بشم که دوسش داری پس ماله من سو(بغض)
ات: بسه دیگه من و تهیونگ قراره 3روز دیگه ازدواج کنیم(داد)
همه جز ته: چیییییی؟؟
ات: اره دیگه هم اذیتم نکن
ته: ات بیا بریم
ات ته سوار ماشین شدن
هیونجین:نه ات وایسا(داد)
ویو ات اینا
توراه ات همش گریه میکرد
ته: گریه نکن
ات: تو که نمیتونی درک کنی چون یه پسری دخترا خیلی بدبختن(گریه)
ته: بسه خواهش میکنم
ات: اشکاشو پاک کرد
ات: ممنون بابت صبح
ته: صبح؟
ات: بوسه میخواستم حرص هیونجین رو در آورم که به این روز افتادم
ته: اها... حالا که کاریت نکرده ولش کن
ات: چشم غره
ته: چته انگار من میخواستم بهت تجاوز کنم
ات: خفه
رسیدن خونه
ات: من میرم لباسمو عوض کنم بعد هم میام بریم وسایل عروسی رو بخریم
ته: اوکی
ات لباسو پوشید امد(عکسشو گذاشتم)
ته: بریم
رفتن سوار ماشین شدن
پرش زمانی به رسیدن به فروشگاه
ات: من خودم انتخاب میکنم چی میخوام
ته: اوکی
ادامه دارد..
حمایت کنید🥺♥
شرطا
14لایک
14کامنت
باییی💜🖐🏻
۲۱.۷k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.