یک کاغذ مچاله یک ذهن خاک خورده

یک کاغذ مچاله, یک ذهن خاک خورده
مردی نشسته اما... انگار کن که مرده

شمعی که نیمه جان است, آیینه ای شکسته
رخسار تاول مرگ, خشمی که پینه بسته

از درد میچکد خون از ناله میچکد درد
مردی کنار کوچه, مانده ست در شبی سرد

مردی که شاعرت بود مردی شبیه تردید
با روح آخرین شعر, در ذهن کوچه بارید

خط خورده آرزو از تصویر مبهم عشق
پروانه ای تکیده در پیله ی غم عشق

شعری مچاله در باد, رقص غمی پریشان
یک سایه آمد و تو, رفتی به سمت پایان

حالا هزار سال است بغضی غریب و خسته
فریاد هق هقش را در اشک و خون شکسته

تلخ و سیاه و غمگین یک ذهن خاک خورده
مردی که عاشقت بود, او سالهاست مرده..
دیدگاه ها (۵)

احمدشاملو...شنیده بودم قلب هرکسبه اندازه مشت گره کرده اش است...

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیمامید ز هر کس که بریدیم ، بریدی...

ای اقاقی های وحشی که بی هیچ لبخندیدرکنار کلبه تاریک من پاگرف...

چقدر شعر بگویم برای چشمانت؟چگونه اشک بریزم بدون دستانت؟چقدر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط