چقدر شعر بگویم برای چشمانت

چقدر شعر بگویم برای چشمانت؟
چگونه اشک بریزم بدون دستانت؟

چقدر دیده به در، باز منتظر باشم؟
چگونه صبح شود شامگاه هجرانت؟

چقدر از تو بگویم دلم شود آرام؟
چگونه غم نخورد دل، شود بقربانت؟

چقدر از تو برای تو قصّه بنویسم؟
چگونه قلب مرا میکنی پریشانت؟

چقدر ثانیه ها را دوباره بشمارم؟
چگونه ساعت عمرم رسد به پایانت؟

چقدر فاصله بین من و تو افتاده؟
چگونه دست من آخر رسد بدامانت؟

مرا مریض خودت کرده ای نمی آیی؟
بیا که چاره ندارم به غیر درمانت 
دیدگاه ها (۳۲)

ای اقاقی های وحشی که بی هیچ لبخندیدرکنار کلبه تاریک من پاگرف...

یک کاغذ مچاله, یک ذهن خاک خوردهمردی نشسته اما... انگار کن که...

در دل تنهای باران،من صدایت می کنمبر عبور دیدگانت،جان فدایت م...

بوی سیگار شدیدی آمد...با خودم میگویمنکند باز پدر غمگین است؟!...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط