ای اقاقی های وحشی که بی هیچ لبخندی

ای اقاقی های وحشی که بی هیچ لبخندی
درکنار کلبه تاریک من پاگرفته اید,
ای واژه های تلخ تنهایی,
ای عابران خسته سرنوشت
ای ورق های پاره شده درغبارسهمگین,
ایا کسی مرا؛………؛
درخاطرات اشکهایش می شناسد؟
ایا عابران کوچه های غم,
فقط برای یک لحظه کنارپنجره رازهایم می نشیند؟
تاقصه ملکه قصرماتم را بازگویم؟
باشمایم!!
ای ادمهای شیشه ای!!!
من درحسرت یک تبسم صمیمی مانده ام,
ای کوچه های گلی رویا,
ایا گامهای دیروزکودکی ام را,
باشادی به من بازمی گردانید؟
باشماهایم ای اسطوره های قصرماتم !!!!
دیدگاه ها (۲)

یک کاغذ مچاله, یک ذهن خاک خوردهمردی نشسته اما... انگار کن که...

احمدشاملو...شنیده بودم قلب هرکسبه اندازه مشت گره کرده اش است...

چقدر شعر بگویم برای چشمانت؟چگونه اشک بریزم بدون دستانت؟چقدر ...

در دل تنهای باران،من صدایت می کنمبر عبور دیدگانت،جان فدایت م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط