قبل تر ها فکر می کردم

قبل تر ها فکر می کردم
من به تو تعلق دارم و تو به من ؛
هر لحظه که دلم هوایت را میکرد
و بی تاب دیدنت میشدم ،
شب را به شوق تو به فردا میرساندم ,
و چشمانم را به روی چشمان تو می گشودم ,
تا دلتنگی ام به پایان رسد ...

امروز که از آن روزگاران تکرار ناشدنی خبری نیست ،
هرگاه دلم برایت تنگ میشود ،
چشمانم را در خیال تو می بندم ,
تا با رویای دیدنت دلتنگی ام به انتها رسد ...

از این چرخش دوران شگفت زده ام !
دیروز و امروز چاره و دلتنگی ام تو بودی ...
می دانی چه طور ...؟! 
با یک چشم گشودن و یک چشم بستن!!!
دیدگاه ها (۱)

عزیزا ..."با یاد و نام او که تو را زندگی جاویدان بخشید آغاز ...

می خواهم بگذرم،بگذرم از هر آنچه که تو ندیدی و من احساس کردم ...

عصر پانزدهمین روزاز تیر ماه تشنه بود ...پنجره باز بود ...خود...

تنها کودکان سینه خوار ستاره و آهو می فهمند چرا شب همه شب پری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط