ادامه پارت۱ (عشق با طمع خون)
از زبان ا/ت
منم رفتم رو مبله نشستم و تو دهنش میزاشتم.عجب ادمیه که میخواد خودمون بهش غذا بدیم.صورتش زیباتر از اینه که یه خون اشام نجس باشه.
سرشو روی پاهام گزاشت و از کارش شکه شدم.
تهیونگ:خیلی ممنون
ا/ت:ب..بابت چی.
تهیونگ:زیباتر از اینم که یه خون اشام باشم.
خوبه حالا جرعت فکر کردن هم ندارم.کدوم خون اشامیه که ذهن بقیه رو میخونه.
تهیونگ:درست خون اشامم و ذهن بقیه رو میخونم ولی فضول نیستم.
همینطور که بهش میدادم یهو سرشو برداشت و سرفه کرد.
ا/ت:ح...حالتون خوبه؟
تهیونگ:اره...حالم خوبه
ا/ت:ولی....
تهیونگ :گفتم حالم خوبه!
ا/ت:ببخشید
بلند شد و پارچ خون رو برداشت و تو لیوان ریخت و خورد.
ناموصن نمیدونم چجوری با اشتیاق میخورنش خیلی حال بهم زنه.
تهیونگ:اگه خون اشام بودی درکم میکردی
ا/ت:......
ساعت رو دیدم ۲ نصف شب بود!
ا/ت:ت....چیییی وقتی اومدم ساعت ۹ صبح بود نیم ساعت از اومدنم نگزشته بود!!!
تهیونگ:تو این منطقه همه چی بی معناس
ا/ت:مامان به دادم برس این چه زندگیه من دارم😭💔
تهیونگ:احم احم😑
ا/ت:چیه💔
تهیونگ:بهتره بری بخوابی فردا کار زیادی برات دارم😈
ا/ت:اخر زندیگیم شد یه خدمت کار تو یه قصر نحس💔
رفتم تو اتاق خوابیدم
خب این هم از این پارت😁
نظرتونو حتما بگید😁
لایک فراموش نشه😁
فالو=فالو
منم رفتم رو مبله نشستم و تو دهنش میزاشتم.عجب ادمیه که میخواد خودمون بهش غذا بدیم.صورتش زیباتر از اینه که یه خون اشام نجس باشه.
سرشو روی پاهام گزاشت و از کارش شکه شدم.
تهیونگ:خیلی ممنون
ا/ت:ب..بابت چی.
تهیونگ:زیباتر از اینم که یه خون اشام باشم.
خوبه حالا جرعت فکر کردن هم ندارم.کدوم خون اشامیه که ذهن بقیه رو میخونه.
تهیونگ:درست خون اشامم و ذهن بقیه رو میخونم ولی فضول نیستم.
همینطور که بهش میدادم یهو سرشو برداشت و سرفه کرد.
ا/ت:ح...حالتون خوبه؟
تهیونگ:اره...حالم خوبه
ا/ت:ولی....
تهیونگ :گفتم حالم خوبه!
ا/ت:ببخشید
بلند شد و پارچ خون رو برداشت و تو لیوان ریخت و خورد.
ناموصن نمیدونم چجوری با اشتیاق میخورنش خیلی حال بهم زنه.
تهیونگ:اگه خون اشام بودی درکم میکردی
ا/ت:......
ساعت رو دیدم ۲ نصف شب بود!
ا/ت:ت....چیییی وقتی اومدم ساعت ۹ صبح بود نیم ساعت از اومدنم نگزشته بود!!!
تهیونگ:تو این منطقه همه چی بی معناس
ا/ت:مامان به دادم برس این چه زندگیه من دارم😭💔
تهیونگ:احم احم😑
ا/ت:چیه💔
تهیونگ:بهتره بری بخوابی فردا کار زیادی برات دارم😈
ا/ت:اخر زندیگیم شد یه خدمت کار تو یه قصر نحس💔
رفتم تو اتاق خوابیدم
خب این هم از این پارت😁
نظرتونو حتما بگید😁
لایک فراموش نشه😁
فالو=فالو
۴۷.۹k
۲۶ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.