کیش و مات
کیش و مات
پارت 34
متین
از قصد بهش گفتی اجی که فکرای بد نکنه و راحت تر بتونم بهش نزدیک بشم و همین طورم شد بعد از اینکه بهش گفتم ابجی خیلی بیشتر باهام گرم گرفت و منم همینو میخواستم
دیانا
بعد اینکه متین بهم گفت ابجی حس بهتری پیدا کرده بودم و میدونستم اون منو به چشم ابجی میدونه به خاطر همین باهاش گرم گرفتم و گرم صحبت بودیم که یادم افتاد گوشیم سایلنته و ارسلان بیمارستان
دیانا ( با جیغ) : ارسلانو یادم رفته بوددددد حالا چه غلطی بکنم گوشیمم سایلنت مونده بود بعد این حرفم رومینا گفت : منممممم
که المیرا محکم زد رو ترمز که کم مونده بود همه با هم بریم تو شیشه
امیر : حالا مگه چی شده
متین : راست میگه زنگ بزنین معذرت خواهی کنید
دیانا : اخه ارسلان بیمارستانه
دیانا (با نگرانی و ترس) : یا ابولفضل اون خیلی حرص میخوره وقتی جواب تلفن نمیدم نکنه نکنه بخیه هاش پاره بشن یا خود خدا
سریع زنگ زدم ارسلان که بعد یه بوق برداشت
ارسلان( با داد) : معلوم هست کجایی من اینجا دارم میمیرم از نگرانی زنگم میزنم خانم تلفنو جواب نمیده چیه متین جونت اومد دیگه منو فراموش کردی برو پیش متین جونت
بعد قطع کرد
قط کردن ارسلان همانا و ریزش اشکای من همانا
اشک تو چشکام جمع شد و نشستم گریه کردم که احساس کردم رفتم تو بغل یکی و اون متین بود
متین
وقتی دیدم داره گریه میکنه دلم طاقت نیاورد و بغلش کردم هر قطره اشکی که میریخت من یه بار میمردم ارسلان خدا ازت نگذره که اشکشو دراوردی
ارسلان
خیلی اصبی بودم و تلفن روش قطع کردم
طاها : داداش میدونم اصبی هستی اما نباید اینجوری هم رفتار میمردی دختر بیچاره گناه داشت
محراب : تو حتی احازه ندادی بیچاره حرف بزنه
یه دفعه نفهمیدم چی شد که زیر پام احساس کردم خالی شد و افتادم زمین
فرزاد : داداش چی شد
عرفان : بلند شو بشین رو تخت عباس تو برو دکتر خبر کن پارسا تو هم اب بده
وقتی دکتر اومد معاینهم کرد
دکتر : خیلی استرس داشتی این استرس اصلا برات خوب نیست خوبه بلایی سرت نیومده شانس اوردی
متین
تو بغلم داشت گریه میکرد که احساس کردم تموم سنگینیش افتاد روم و دیگه گریه نکرد اما نفساش مثل وقتی که خواب بود نبود پس یعنی خواب نبود نکنه بلایی سرش اومده سریع سرشو گرفتم تو دستم و اروم زدم تو صورتش ولی بهوش نیومد
المیرا ( با نگرانی) : چی شده
متین : غش کرده
رومینا : دیانا از اون چیزی که فکر میکنی ضعیف تره
امیر : جرا بهش نمیخوره ضعیف باشه
رومینا : اون با کوچیک ترین سرما سرما میخوره و بدنش به شدت ضعیفه
المیرا تا جایی که میتونست با سرعت رفت و رسیدیم بیمارستان
سریع بغلش کردم و بردمش داخل
متین : کمک کنید
پرستار : چی شده
متین : نمیدونم
پارت 34
متین
از قصد بهش گفتی اجی که فکرای بد نکنه و راحت تر بتونم بهش نزدیک بشم و همین طورم شد بعد از اینکه بهش گفتم ابجی خیلی بیشتر باهام گرم گرفت و منم همینو میخواستم
دیانا
بعد اینکه متین بهم گفت ابجی حس بهتری پیدا کرده بودم و میدونستم اون منو به چشم ابجی میدونه به خاطر همین باهاش گرم گرفتم و گرم صحبت بودیم که یادم افتاد گوشیم سایلنته و ارسلان بیمارستان
دیانا ( با جیغ) : ارسلانو یادم رفته بوددددد حالا چه غلطی بکنم گوشیمم سایلنت مونده بود بعد این حرفم رومینا گفت : منممممم
که المیرا محکم زد رو ترمز که کم مونده بود همه با هم بریم تو شیشه
امیر : حالا مگه چی شده
متین : راست میگه زنگ بزنین معذرت خواهی کنید
دیانا : اخه ارسلان بیمارستانه
دیانا (با نگرانی و ترس) : یا ابولفضل اون خیلی حرص میخوره وقتی جواب تلفن نمیدم نکنه نکنه بخیه هاش پاره بشن یا خود خدا
سریع زنگ زدم ارسلان که بعد یه بوق برداشت
ارسلان( با داد) : معلوم هست کجایی من اینجا دارم میمیرم از نگرانی زنگم میزنم خانم تلفنو جواب نمیده چیه متین جونت اومد دیگه منو فراموش کردی برو پیش متین جونت
بعد قطع کرد
قط کردن ارسلان همانا و ریزش اشکای من همانا
اشک تو چشکام جمع شد و نشستم گریه کردم که احساس کردم رفتم تو بغل یکی و اون متین بود
متین
وقتی دیدم داره گریه میکنه دلم طاقت نیاورد و بغلش کردم هر قطره اشکی که میریخت من یه بار میمردم ارسلان خدا ازت نگذره که اشکشو دراوردی
ارسلان
خیلی اصبی بودم و تلفن روش قطع کردم
طاها : داداش میدونم اصبی هستی اما نباید اینجوری هم رفتار میمردی دختر بیچاره گناه داشت
محراب : تو حتی احازه ندادی بیچاره حرف بزنه
یه دفعه نفهمیدم چی شد که زیر پام احساس کردم خالی شد و افتادم زمین
فرزاد : داداش چی شد
عرفان : بلند شو بشین رو تخت عباس تو برو دکتر خبر کن پارسا تو هم اب بده
وقتی دکتر اومد معاینهم کرد
دکتر : خیلی استرس داشتی این استرس اصلا برات خوب نیست خوبه بلایی سرت نیومده شانس اوردی
متین
تو بغلم داشت گریه میکرد که احساس کردم تموم سنگینیش افتاد روم و دیگه گریه نکرد اما نفساش مثل وقتی که خواب بود نبود پس یعنی خواب نبود نکنه بلایی سرش اومده سریع سرشو گرفتم تو دستم و اروم زدم تو صورتش ولی بهوش نیومد
المیرا ( با نگرانی) : چی شده
متین : غش کرده
رومینا : دیانا از اون چیزی که فکر میکنی ضعیف تره
امیر : جرا بهش نمیخوره ضعیف باشه
رومینا : اون با کوچیک ترین سرما سرما میخوره و بدنش به شدت ضعیفه
المیرا تا جایی که میتونست با سرعت رفت و رسیدیم بیمارستان
سریع بغلش کردم و بردمش داخل
متین : کمک کنید
پرستار : چی شده
متین : نمیدونم
۱۹.۵k
۱۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.