کیش و مات
کیش و مات
35
پرستار : دنبالم بیا
متین : چشم
دنبال پرستار رفتم و بردمش داخل اتاق و گذاشتمش روی تخت که دکتر اومد
دکتر : لطفا برین بیرون فقط یه خانم بمونه
رومینا : من میمونم
رومینا
بجه ها رفتن بیرون و دکتر دیانا رو معابنه کرد
دکتر : دختر ضعیفی هست سریع مریض میشه حواستون بیشتر بهش باشه
رومینا : ممنون
دکتر : وظيفه هست
المیرا
همین که از اتاق اومدیم بیرون ممرضا زنگ زد
ممرضا : کجایین
المیرا : بیمارستان
ممرضا : چی جرا چی شده
المیرا : بعد اینکه ارسلان گوشی قطع کرد دیانا قش کرد اوردیمش بیمارستان
ممرضا : کدوم بیمارستان
المیرا : بیمارستان خودمون
ممرضا : اوکی
همون لحظه دکتر از اتاق اومد بیرون
المیرا : من باید برم فعلا
ارسلان
ارسلان : ممرضا زنگ بزن المبرا ببین کجان
ممرضا : اوکی
وقتی ممرضا زنگ زد از لحن حرف زدنتش معلوم بود نگران وقتی قط کرد
ارسلان : چی شده
ممرضا : بعد از این که قطع کردی دیانا قش کرده اوردنش بیمارستان
سریع بلند شدم
ارسلان : زنگ بزن المیرا ببین کدوم اتاقن کدوم طبقه
ممرضا : باشه
همه بجه هام باهام اومدن
وقتی رسیدیم دیدم متین همش داره راه میره و نگرانه و این بیشتر اصبیم میکرد اما باید خودمو کنترل میکردم
متین
وقتی ارسلان اومد بدجور از کوره در رفتم و رفتم یقش رو گرفتم اونم همین طور و بقیه سعی میکردن جدامون کنن اما نمیتونستن
متین : اشغال کثافت تو اینجا جه غلطی میکنی
ارسلان : اومدم دیانا رو ببینم
بعد یقه همو ول کردیم
ارسلان : کسی داخل هست
المیرا : نه
ارسلان
وقتی رفتم داخل دیدم روی اون تخت خوابیده دلم اتیش گرفت ای کاش لال میشدم و اون حرفا رو نمیزدم و گریه کردم رفتم نشستم رو صندلی بغل تختش
ارسلان : ببخشید نباید اونجوری رفتار میکردم ای کاش لال میشدم و اونارو نمیگفتم خودت که میدونی چقدر روت حساسم غلط کردم
بعد 5 دقیقه بهوش اومد
ارسلان : خوبی چیزی میخوای
تا منو دید روشو کرد اون طرف ولی الان این مهم نبود مهم اینکه بهوش اومد و رفتم بیرون به بچه ها خبر بدم
35
پرستار : دنبالم بیا
متین : چشم
دنبال پرستار رفتم و بردمش داخل اتاق و گذاشتمش روی تخت که دکتر اومد
دکتر : لطفا برین بیرون فقط یه خانم بمونه
رومینا : من میمونم
رومینا
بجه ها رفتن بیرون و دکتر دیانا رو معابنه کرد
دکتر : دختر ضعیفی هست سریع مریض میشه حواستون بیشتر بهش باشه
رومینا : ممنون
دکتر : وظيفه هست
المیرا
همین که از اتاق اومدیم بیرون ممرضا زنگ زد
ممرضا : کجایین
المیرا : بیمارستان
ممرضا : چی جرا چی شده
المیرا : بعد اینکه ارسلان گوشی قطع کرد دیانا قش کرد اوردیمش بیمارستان
ممرضا : کدوم بیمارستان
المیرا : بیمارستان خودمون
ممرضا : اوکی
همون لحظه دکتر از اتاق اومد بیرون
المیرا : من باید برم فعلا
ارسلان
ارسلان : ممرضا زنگ بزن المبرا ببین کجان
ممرضا : اوکی
وقتی ممرضا زنگ زد از لحن حرف زدنتش معلوم بود نگران وقتی قط کرد
ارسلان : چی شده
ممرضا : بعد از این که قطع کردی دیانا قش کرده اوردنش بیمارستان
سریع بلند شدم
ارسلان : زنگ بزن المیرا ببین کدوم اتاقن کدوم طبقه
ممرضا : باشه
همه بجه هام باهام اومدن
وقتی رسیدیم دیدم متین همش داره راه میره و نگرانه و این بیشتر اصبیم میکرد اما باید خودمو کنترل میکردم
متین
وقتی ارسلان اومد بدجور از کوره در رفتم و رفتم یقش رو گرفتم اونم همین طور و بقیه سعی میکردن جدامون کنن اما نمیتونستن
متین : اشغال کثافت تو اینجا جه غلطی میکنی
ارسلان : اومدم دیانا رو ببینم
بعد یقه همو ول کردیم
ارسلان : کسی داخل هست
المیرا : نه
ارسلان
وقتی رفتم داخل دیدم روی اون تخت خوابیده دلم اتیش گرفت ای کاش لال میشدم و اون حرفا رو نمیزدم و گریه کردم رفتم نشستم رو صندلی بغل تختش
ارسلان : ببخشید نباید اونجوری رفتار میکردم ای کاش لال میشدم و اونارو نمیگفتم خودت که میدونی چقدر روت حساسم غلط کردم
بعد 5 دقیقه بهوش اومد
ارسلان : خوبی چیزی میخوای
تا منو دید روشو کرد اون طرف ولی الان این مهم نبود مهم اینکه بهوش اومد و رفتم بیرون به بچه ها خبر بدم
۲۴.۳k
۱۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.