کیش و مات
کیش و مات
پارت 36
ارسلان
رفتم بیرون و گفتم : بهوش اومده
رومینا : برو داخل بهش این قرصا رو بدا بخوره دکتر گفته
ارسلان : باشه
دوباره رفتم داخل وقتی منو دید چشاش رو بست که منو نبینه
ارسلان : بیا این قرصا رو بخور دکتر داده
دیانا : بده خودم میخورم
ارسلان : خودم بهت میدم
دیانا : لازم نکزده اصلا حالا که اینجور شد نمیخورم
ارسلان : باشه اروم باش بیا خودت بخور
از دستم گرفت خورد
ارسلان : واقعا معذرت میخوام کنترلم دست خودم نبود خودت میدونی جقدر روت حساسم دلم نمیخواد کسی نگات کنه
دیانا : درسته اما تو حتی نزاشتی من بگم چرا جواب ندادم، جواب ندادم جون گوشیم رو سایلنت بود
ارسلان : منو ببخش غلط کردم ای کاش لال میشدم و نمیگفتم میبیخشیم
دیانا : این دفعه رو اره ولی دفعه دیگه رو نه
بعد این حرف پریدم بغلش و محکم فشارش دادم
دیانا : ای له شدم
سریع ازش جدا شدم
ارسلان : خوبی
دیانا : اره ولی فکر کنم به لطفت چند تا از استخون هام شکسته
ارسلان : برم دکتر خبر کنم
بعد این حرفم زد زیر خنده و گفت : شوخی کردم اقای نگران
ارسلان : با من اینجور شوخیا رو نکن من میمیرم از ترس حتی اوه یه تلر موت هم کم بسه من میمیرم اشک تو جشمام جمع شده بود
دیانا : بیا بغلم
دستش رو برام باز کرد و منم مثل بجه کوچولو ها رفتم بغلش
ارسلان (با گریه) : وقتی اومدم توی اتاق و دیدم خوابیدی روی تخت دنیا رو سرم خراب شد
دیانا : اروم باش تموم شد بیین من خوبم چیزیم نشده
پارت 36
ارسلان
رفتم بیرون و گفتم : بهوش اومده
رومینا : برو داخل بهش این قرصا رو بدا بخوره دکتر گفته
ارسلان : باشه
دوباره رفتم داخل وقتی منو دید چشاش رو بست که منو نبینه
ارسلان : بیا این قرصا رو بخور دکتر داده
دیانا : بده خودم میخورم
ارسلان : خودم بهت میدم
دیانا : لازم نکزده اصلا حالا که اینجور شد نمیخورم
ارسلان : باشه اروم باش بیا خودت بخور
از دستم گرفت خورد
ارسلان : واقعا معذرت میخوام کنترلم دست خودم نبود خودت میدونی جقدر روت حساسم دلم نمیخواد کسی نگات کنه
دیانا : درسته اما تو حتی نزاشتی من بگم چرا جواب ندادم، جواب ندادم جون گوشیم رو سایلنت بود
ارسلان : منو ببخش غلط کردم ای کاش لال میشدم و نمیگفتم میبیخشیم
دیانا : این دفعه رو اره ولی دفعه دیگه رو نه
بعد این حرف پریدم بغلش و محکم فشارش دادم
دیانا : ای له شدم
سریع ازش جدا شدم
ارسلان : خوبی
دیانا : اره ولی فکر کنم به لطفت چند تا از استخون هام شکسته
ارسلان : برم دکتر خبر کنم
بعد این حرفم زد زیر خنده و گفت : شوخی کردم اقای نگران
ارسلان : با من اینجور شوخیا رو نکن من میمیرم از ترس حتی اوه یه تلر موت هم کم بسه من میمیرم اشک تو جشمام جمع شده بود
دیانا : بیا بغلم
دستش رو برام باز کرد و منم مثل بجه کوچولو ها رفتم بغلش
ارسلان (با گریه) : وقتی اومدم توی اتاق و دیدم خوابیدی روی تخت دنیا رو سرم خراب شد
دیانا : اروم باش تموم شد بیین من خوبم چیزیم نشده
۲۶.۱k
۱۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.