کیش و مات
کیش و مات
پارت 33
دیانا
وقتی رسیدیم یه 5 دقیقه ای زوتر رسیدیم و خیالم راحت شد
المیرا : وای خداروشکر به موقع رسیدیم
رومینا : وای اره
شالم رو درست کردم و منتظر شدم تا بیاد که یه دفعه یکی از پشت بغلم کرد چرا دروغ بگن واقعا ترسیدم
متین : کوچولوی من چطوره چقور دلم برات تنگ شده بود
وقتی فهمیدم متینه واقعا خیالم راحت شد و برگشت طرفش و بغلش کردم و گفتم : دلم برات تنگ. شده بود داداش جونم
از قصد همچین حرفی رو زدم که فکر دیگه ای نکنه
متین
جرا دروغ بگم واقعا ناراحت شدم وقتی بهم گفت داداش احساس کردم دنیا رو سرم خراب شد
ولی به روی خودم نیاوردم و با خوسحالی دوباره بغلش کردم وای که چقدر بغلش ارامش داشت
دیانا : لهم کردی انقدر فشارم دادی
متین : ببخشید
دیانا : اشکال نداره فقط استخونام خورد شد
امیر : اگه منم تحویل بگیرین منم امیرم
دیانا : خوشبختم منم دیانام
امیر : مبدونم تعریفت رو زیاد از متبن شنیدم خوشحالم که دارم از نزدیک میبینمت
دیانا : منم همین طور
متین : اگه واقعا امیر نبود من نمیتونستم اونجا دووم بیارم
امیر : از حق نگذریم تا حالا دوستی به خوبیه متین نداشتم
دیانا : خب دیگه بریم
دیانا
امیر به نظرم پسر خوبی میومد به خاطر همین خیلی زود با هم جور شدیم
من متین رو واقعا به عنوان داداشم میدونستم اما این دفعه که دیدمش احساس کردم واقعا عاشقمه من از اون وقته داشتم خودم رو گول میزدم که استباه میکنم و اون منو دوست نداره و فقط به عنوان خواهرش میبینه
واقعا از اکسلعمل ارسلان مبترسیدم جون میدونستم واقعا اعصبی میشه هر چند مطمئنا الانم حسابی اعصبیه
دیانا : خب یکم از خودت بگو امیر
امیر : من امیرم لقبم روز هست و 21 سالمه و وقتی 20 سالم بود رفتم و بعد با متین آشنا شدم و از ابنکه باهاش آشنا شدم واقعا خوشحالم
دیانا : خدا بده از این دوستا چون وافعا متین دوست خیلی خوبیه هر ادمی به یه همچین دوستی نیاز داره
متین : نظر لطفته خواهر کوچولو
چرا دروغ بگم وقتی متین بهم گفت خواهر با خودم گفتم بازم من اشتباه کردم و بد فمر مردم راجبش خدا لعنتت کنه
پارت 33
دیانا
وقتی رسیدیم یه 5 دقیقه ای زوتر رسیدیم و خیالم راحت شد
المیرا : وای خداروشکر به موقع رسیدیم
رومینا : وای اره
شالم رو درست کردم و منتظر شدم تا بیاد که یه دفعه یکی از پشت بغلم کرد چرا دروغ بگن واقعا ترسیدم
متین : کوچولوی من چطوره چقور دلم برات تنگ شده بود
وقتی فهمیدم متینه واقعا خیالم راحت شد و برگشت طرفش و بغلش کردم و گفتم : دلم برات تنگ. شده بود داداش جونم
از قصد همچین حرفی رو زدم که فکر دیگه ای نکنه
متین
جرا دروغ بگم واقعا ناراحت شدم وقتی بهم گفت داداش احساس کردم دنیا رو سرم خراب شد
ولی به روی خودم نیاوردم و با خوسحالی دوباره بغلش کردم وای که چقدر بغلش ارامش داشت
دیانا : لهم کردی انقدر فشارم دادی
متین : ببخشید
دیانا : اشکال نداره فقط استخونام خورد شد
امیر : اگه منم تحویل بگیرین منم امیرم
دیانا : خوشبختم منم دیانام
امیر : مبدونم تعریفت رو زیاد از متبن شنیدم خوشحالم که دارم از نزدیک میبینمت
دیانا : منم همین طور
متین : اگه واقعا امیر نبود من نمیتونستم اونجا دووم بیارم
امیر : از حق نگذریم تا حالا دوستی به خوبیه متین نداشتم
دیانا : خب دیگه بریم
دیانا
امیر به نظرم پسر خوبی میومد به خاطر همین خیلی زود با هم جور شدیم
من متین رو واقعا به عنوان داداشم میدونستم اما این دفعه که دیدمش احساس کردم واقعا عاشقمه من از اون وقته داشتم خودم رو گول میزدم که استباه میکنم و اون منو دوست نداره و فقط به عنوان خواهرش میبینه
واقعا از اکسلعمل ارسلان مبترسیدم جون میدونستم واقعا اعصبی میشه هر چند مطمئنا الانم حسابی اعصبیه
دیانا : خب یکم از خودت بگو امیر
امیر : من امیرم لقبم روز هست و 21 سالمه و وقتی 20 سالم بود رفتم و بعد با متین آشنا شدم و از ابنکه باهاش آشنا شدم واقعا خوشحالم
دیانا : خدا بده از این دوستا چون وافعا متین دوست خیلی خوبیه هر ادمی به یه همچین دوستی نیاز داره
متین : نظر لطفته خواهر کوچولو
چرا دروغ بگم وقتی متین بهم گفت خواهر با خودم گفتم بازم من اشتباه کردم و بد فمر مردم راجبش خدا لعنتت کنه
۱۴.۷k
۰۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.