پارت ۱۰
از زبان ا/ت
لباسام که به خون دایانا کثیف بود رو عوض کردم (لباس ا/ت در صفحه بعد) و بدو داشتم میرفتم سمت خونه تهیونگ وقتی رسیدم برادرم داشت قفل خونشونو میشکوند و از پنجره پشت خونه وارد شدم که منو نبینه رفتم طبقه بالا که نشسته بودن
ا/ت:(تهیونگ...باید فرار کنی)_تهیونگ:(ا/ت چطور..چی شده)_ا/ت:(وقت پرسیدن نیست فرار کنین!!)
ولی خیلی دیر شد اومد داخل
_هه فکر میکردی همین زودی میتونی فرار کنی
ا/ت:(برو گورتو گم کن😡)
_او نه نه من برا بازی اومدم نه برا زر زدنت
ا/ت:(اوه ببخشید زر زدن هنر شماس ما فقط حرف حساب بلدیم)
_برو کلاس ریاضی تا بتونی چطور خودتو جمع کنی
ا/ت :(نه خودم ریاضیم خوبه تو باید خودتو نسیحت کنی)
تهیونگ:(ا/ت فعلا وقت این کارا نیست باید بریم)
_فکر کردید که من تنهام😈
که یهو ۴ نفر از پنجره ها اومدن داخل.
_ا/ت رو ببرین😈
داشتن میومدن نزدیکم که تهیونگ اومد منو تو مغلش کشوند.
تهیونگ:(هیچ کدومتون یه مو ازش نمیکنین😡)
_حالا میبینیم😈
تهیونگ:ا/ت تو فرار کن ما جلوشو میگیریم.
خواستم فرار کنم ولی جلومو میگرفتن رفتم سمت اشپز خونه که جفت هال بود و اونجا داشتن دعوا میکردن همونجا وایسادم که راه فرار نداشتم با احساس کردن دوتا دست روم ماهی تابه که پر ریکا بود رو برداشتم و نا خواسته دوست برادرم رو تو کلش زدم.
ا/ت: هه حقته...مغزت کف کرد ها
و اخر ۳ نفر باقی مونده اومدن سمتم ولی ترسم ریخته بود.
ا/ت :(خب وقت سرخ کردنه😈
که اخر همه از سر گیجه افتادن زمین ولی....
تهیونگ:ا/تتتت!!!
برگشتم دیدم برادرم با اون چاقوی لعنتیش میومد سمتم چشمام رو بستم . با احساس یکی که بغلم کرده بود چشمام رو باز کردم
ا/ت: ت....تهیونگ!!!
تهیونگ:......
ا/ت:ته....ته!! پسرا!!! (داشته باشین وقتی علامت تعجب میزارم به معنای داد زدن هست اوکی😐👍)
_هوم مثل اینکه کارم تموم شد.
ا/ت : لعنتی!!برو گم شو!دیگه نمیخوام صورتتو بینم!!😢😭
اون رفت و تهیونگ رو به بیمارستان رسوندیم .
خب این پارت هم تمام شد😁
خوشتون اومد لایک و کامنت بدید😁
۲۱۵ تایی شدم پارت بعد رو میزارم 😁
لباسام که به خون دایانا کثیف بود رو عوض کردم (لباس ا/ت در صفحه بعد) و بدو داشتم میرفتم سمت خونه تهیونگ وقتی رسیدم برادرم داشت قفل خونشونو میشکوند و از پنجره پشت خونه وارد شدم که منو نبینه رفتم طبقه بالا که نشسته بودن
ا/ت:(تهیونگ...باید فرار کنی)_تهیونگ:(ا/ت چطور..چی شده)_ا/ت:(وقت پرسیدن نیست فرار کنین!!)
ولی خیلی دیر شد اومد داخل
_هه فکر میکردی همین زودی میتونی فرار کنی
ا/ت:(برو گورتو گم کن😡)
_او نه نه من برا بازی اومدم نه برا زر زدنت
ا/ت:(اوه ببخشید زر زدن هنر شماس ما فقط حرف حساب بلدیم)
_برو کلاس ریاضی تا بتونی چطور خودتو جمع کنی
ا/ت :(نه خودم ریاضیم خوبه تو باید خودتو نسیحت کنی)
تهیونگ:(ا/ت فعلا وقت این کارا نیست باید بریم)
_فکر کردید که من تنهام😈
که یهو ۴ نفر از پنجره ها اومدن داخل.
_ا/ت رو ببرین😈
داشتن میومدن نزدیکم که تهیونگ اومد منو تو مغلش کشوند.
تهیونگ:(هیچ کدومتون یه مو ازش نمیکنین😡)
_حالا میبینیم😈
تهیونگ:ا/ت تو فرار کن ما جلوشو میگیریم.
خواستم فرار کنم ولی جلومو میگرفتن رفتم سمت اشپز خونه که جفت هال بود و اونجا داشتن دعوا میکردن همونجا وایسادم که راه فرار نداشتم با احساس کردن دوتا دست روم ماهی تابه که پر ریکا بود رو برداشتم و نا خواسته دوست برادرم رو تو کلش زدم.
ا/ت: هه حقته...مغزت کف کرد ها
و اخر ۳ نفر باقی مونده اومدن سمتم ولی ترسم ریخته بود.
ا/ت :(خب وقت سرخ کردنه😈
که اخر همه از سر گیجه افتادن زمین ولی....
تهیونگ:ا/تتتت!!!
برگشتم دیدم برادرم با اون چاقوی لعنتیش میومد سمتم چشمام رو بستم . با احساس یکی که بغلم کرده بود چشمام رو باز کردم
ا/ت: ت....تهیونگ!!!
تهیونگ:......
ا/ت:ته....ته!! پسرا!!! (داشته باشین وقتی علامت تعجب میزارم به معنای داد زدن هست اوکی😐👍)
_هوم مثل اینکه کارم تموم شد.
ا/ت : لعنتی!!برو گم شو!دیگه نمیخوام صورتتو بینم!!😢😭
اون رفت و تهیونگ رو به بیمارستان رسوندیم .
خب این پارت هم تمام شد😁
خوشتون اومد لایک و کامنت بدید😁
۲۱۵ تایی شدم پارت بعد رو میزارم 😁
۵۶.۲k
۰۵ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.