پارت126
#پارت126
"الناز"
نبودِ روزبه کلافه اش می کرد .
عجیب بود اما حسِ وابستگیِ زیادی به او پیدا کرده بود...
دلش میخواست مدام کنارش باشد ،
هرچند که زیاد صمیمی نبودند ،
اما دلش درهمین نبودنِ چند ساعته، تنگش بود !
دستی به پیشانی اش کشید .
واقعا بچه گانه و احمقانه بود !
ماهان_چه غر غر میکنی ها خوبه حالا دست به چیزی هم نمیزنی !
الناز چشم غره ای رفت :
_دلم میخواد به تو چه !
ذهنش درگیر روزبه و مهری بود که باهم غیبشان زده بود !
به نظرش مشکوک می آمدند !
چرا باید هردو به فاصله ی ده دقیقه به دیدن یکی از دوست های ساکنِ شمالشان می رفتند؟!!
مهسا_عاطی میای یه نگاه بندازی ببینی اینا پختن؟
عاطفه از پشت میز بلند شد .
ظرف پر از کالباس های خرد شده را روی کابینت گذاشت و نگاهش را به قابلمه دوخت.
...
"الناز"
نبودِ روزبه کلافه اش می کرد .
عجیب بود اما حسِ وابستگیِ زیادی به او پیدا کرده بود...
دلش میخواست مدام کنارش باشد ،
هرچند که زیاد صمیمی نبودند ،
اما دلش درهمین نبودنِ چند ساعته، تنگش بود !
دستی به پیشانی اش کشید .
واقعا بچه گانه و احمقانه بود !
ماهان_چه غر غر میکنی ها خوبه حالا دست به چیزی هم نمیزنی !
الناز چشم غره ای رفت :
_دلم میخواد به تو چه !
ذهنش درگیر روزبه و مهری بود که باهم غیبشان زده بود !
به نظرش مشکوک می آمدند !
چرا باید هردو به فاصله ی ده دقیقه به دیدن یکی از دوست های ساکنِ شمالشان می رفتند؟!!
مهسا_عاطی میای یه نگاه بندازی ببینی اینا پختن؟
عاطفه از پشت میز بلند شد .
ظرف پر از کالباس های خرد شده را روی کابینت گذاشت و نگاهش را به قابلمه دوخت.
...
۵۶۱
۰۶ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.