پارت

#پارت128
"فرشید"
جلوی آینه ی روشویی ایستاد.
چشم از چشم هایش بر نمیداشت .
بغضی ته گلویش حس می کرد.
سرش را بالا گرفت و به سقف نگاه کرد.
پشت هم و تند تند پلک زد ...
سرش را پایین آورد و شیر آب را باز کرد .
مشت هایش را پر از می کرد و به صورتش می پاشید !
گرمش شده بود ، حس می کرد تمام تنش می سوزد.
شبیه پسر بچه های تخسی شده بود که شیرینی مورد علاقه اش را از دستش گرفته باشند.
نمیخواست !
نمیخواست دل بدهد!
خاطرات خوبی نداشت ...
می ترسید باز هم رو دست بخورد .
اما ؛
دلش میخواست خودش را قانع کند .
سرش را به طرفین تکان داد.

"عاطفه نمی تونه مثل اون باشه !
نه ، نمی تونه !"
مشتش را به لبه ی روشویی کوبید.
"اون عوضی بود "

"اما عاطفه عوضی نیست "

دست های خیسش را به موهایش کشید !

"همه ی دخترا مثل همن ! همشون ‌، عاطفه هم یکی لنگه ی اون !
اونم میزاره میره ، اشتباه نکن ..."

خیره به تصویر خودش در آینه زیر لبی با خودش گفت:

"هیچ دختری تو رو واسه خودت نمیخواد بفهم"

کلافه نگاهش را از آینه کند که گوشی اش در جیب شلوارش لرزید...
دیدگاه ها (۱)

#پارت129"فرشید"دستی به صورتش کشید .گلویش را صاف کرد و گوشی ر...

#پارت130"مهرنوش"آرنجش را روی میز گذاشت و دست هایش را در هم گ...

#پارت127_آره حله پختن !مهسا مشغول آبکش کردنِ ماکارانی ها شد....

#پارت126"الناز"نبودِ روزبه کلافه اش می کرد .عجیب بود اما حسِ...

black flower(p,292)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط