پارت127
#پارت127
_آره حله پختن !
مهسا مشغول آبکش کردنِ ماکارانی ها شد...
فرشید هم خیار شور ها را کامل خرد کرده بود ،
از جا پاشد که ظرف را به دست عاطفه دهد ،
شایان زودتر عاطفه را صدا زد.
_عاطی؟! میشه یه تیکه از اون کالباسا بدی؟
عاطفه شانه بالا انداخت و تیکه ای از کالباس ها را برداشت .
اخم های فرشید در هم رفت ،
حس بدی داشت !
چرا نمی توانست بی تفاوت باشد؟!
به شایان نگاه کرد و خیلی سریع به سمت عاطفه حرکت کرد!
تنه ای به دست دراز شده ی عاطفه زد و فورا خودش را عقب کشید.
_ای وای! ببخشید حواسم نبود .
بیا این خیار شورا ، تموم شد...
ظرف را محکم روی کابینت کوبید و از آشپزخانه بیرون زد.
عاطفه سرجایش خشکش زده بود!
نه تنها او ، بلکه بقیه هم گیج شده بودند.
ماهان به پشت سرش اشاره ای زد وگفت :
_چِش شد یه هو؟
شاهرخ_تو فهمیدی به ما هم بگو!
بهنام بو هایی برده بود!
شک داشت که افکارش درست باشد یا نه !
سعی کرد ، جو را عوض کند...
_ولش کنید اونو !
غذا کی آماده میشه پ ؟!
_آره حله پختن !
مهسا مشغول آبکش کردنِ ماکارانی ها شد...
فرشید هم خیار شور ها را کامل خرد کرده بود ،
از جا پاشد که ظرف را به دست عاطفه دهد ،
شایان زودتر عاطفه را صدا زد.
_عاطی؟! میشه یه تیکه از اون کالباسا بدی؟
عاطفه شانه بالا انداخت و تیکه ای از کالباس ها را برداشت .
اخم های فرشید در هم رفت ،
حس بدی داشت !
چرا نمی توانست بی تفاوت باشد؟!
به شایان نگاه کرد و خیلی سریع به سمت عاطفه حرکت کرد!
تنه ای به دست دراز شده ی عاطفه زد و فورا خودش را عقب کشید.
_ای وای! ببخشید حواسم نبود .
بیا این خیار شورا ، تموم شد...
ظرف را محکم روی کابینت کوبید و از آشپزخانه بیرون زد.
عاطفه سرجایش خشکش زده بود!
نه تنها او ، بلکه بقیه هم گیج شده بودند.
ماهان به پشت سرش اشاره ای زد وگفت :
_چِش شد یه هو؟
شاهرخ_تو فهمیدی به ما هم بگو!
بهنام بو هایی برده بود!
شک داشت که افکارش درست باشد یا نه !
سعی کرد ، جو را عوض کند...
_ولش کنید اونو !
غذا کی آماده میشه پ ؟!
۱.۶k
۰۶ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.