رمان دنیای من
رمان دنیای من
پارت ۴۶
دیانا،که خندید نخند
ارسلان، چرا خوب جیغ میزنی
دیانا، آخه بد کشیدی دردم گرفت بعد دستمو گذاشتم اونجایی که کشید و روش بالا پایین کردم
ارسلان، دستشو کنار زدم و دست خودمو گذاشتم روش مالیدم
دیانا، دستمو پس زد و دست خودشو گذاشت که منم به بازیم ادامه دادم انقدر بازی کردم که نفهمیدم ساعت چه جوری رفت ساعت ۱۰ بود
ارسلان، بریم بخوابیم
دیانا، بریم رفتیم رو تخت دراز کشیدیم بعد
چند دقیقه ارسلان خوابش برد من از ذوق
فردا نمیدونستم از ذوق چی کار کنم
خوابم نمیبردانقدر بهش فکر کردم که خوابم برد
پارت ۴۶
دیانا،که خندید نخند
ارسلان، چرا خوب جیغ میزنی
دیانا، آخه بد کشیدی دردم گرفت بعد دستمو گذاشتم اونجایی که کشید و روش بالا پایین کردم
ارسلان، دستشو کنار زدم و دست خودمو گذاشتم روش مالیدم
دیانا، دستمو پس زد و دست خودشو گذاشت که منم به بازیم ادامه دادم انقدر بازی کردم که نفهمیدم ساعت چه جوری رفت ساعت ۱۰ بود
ارسلان، بریم بخوابیم
دیانا، بریم رفتیم رو تخت دراز کشیدیم بعد
چند دقیقه ارسلان خوابش برد من از ذوق
فردا نمیدونستم از ذوق چی کار کنم
خوابم نمیبردانقدر بهش فکر کردم که خوابم برد
۶.۸k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.