رمان دنیای من
رمان دنیای من
پارت ۴۷
ارسلان، از خواب پاشدم دیدم دیانا دستش دور گردنمه
لبخندی زدم و پاشدم روی گونه اش و بوسیدم لباسامو پوشیدم و رفتم سرکار
دیانا،بیدار شدم ارسلان نبود هوف کلی برنامه داشتم رفتم پایین روی میز کاغذ بود ورش داشتم و خوندم
سلام کوچولو ظهرت بخیر امروز من یکم دیر میام مواظب خودت باش از طرف ارسلان
دیانا، آخی اگه بدونی قراره چی کار کنم
که دیگه خوب الان چی کار کنم خونه رو یکم تمیز کردم غذا گذاشتم دیدم ساعت ۵ شد چه زود رفتم اتاق حاضر شدم رفتم کیکو گرفتم اوردم خونه رفتم تو اتاق به خودم رسیدم خیلی دلبر شده بود مخصوصا با اون لباس بنفشه
ارسلان، امروز میخواستم بهش بگم براش یه چیزی خریدم و راه افتادم سمت خونه
دیانا، دلم میخواست بهش بگم فکر کنم اومد برق هارو خاموش کردم
ارسلان، درو باز کردم ای بابا این دختر هم که خوابه همش برق و روشن کردم که
دیانا، برقو روشن کرد اهنگ و پلی کردم دوربینم گذشته بودم اهنگ صداش کم بود با صدای خودم گفتم تولدت مبارک تولدت مبارک شروع کردم به خوندم تولد تولد تولدت مبارک مبارک تولدت مبارک بیا شمع هارو فوت کن تا صد سال زنده باشی
ارسلان، اولش توی شک بودم بعد از شک دراومدم
دیانا، از شک که دراومد یه لبخنده گنده ای روی لبش جا خوش کرد
ارسلان، دست شما درد نکنه راضی به زحمت بودیم
دیانا، کاری نکردم
ارسلان، تازه نگاهم به لباسش خورد وای خدای من چقدر جذاب
دوست داشتید🤔❓️😘
پارت بعدی بزارم❓️🤔
پارت ۴۷
ارسلان، از خواب پاشدم دیدم دیانا دستش دور گردنمه
لبخندی زدم و پاشدم روی گونه اش و بوسیدم لباسامو پوشیدم و رفتم سرکار
دیانا،بیدار شدم ارسلان نبود هوف کلی برنامه داشتم رفتم پایین روی میز کاغذ بود ورش داشتم و خوندم
سلام کوچولو ظهرت بخیر امروز من یکم دیر میام مواظب خودت باش از طرف ارسلان
دیانا، آخی اگه بدونی قراره چی کار کنم
که دیگه خوب الان چی کار کنم خونه رو یکم تمیز کردم غذا گذاشتم دیدم ساعت ۵ شد چه زود رفتم اتاق حاضر شدم رفتم کیکو گرفتم اوردم خونه رفتم تو اتاق به خودم رسیدم خیلی دلبر شده بود مخصوصا با اون لباس بنفشه
ارسلان، امروز میخواستم بهش بگم براش یه چیزی خریدم و راه افتادم سمت خونه
دیانا، دلم میخواست بهش بگم فکر کنم اومد برق هارو خاموش کردم
ارسلان، درو باز کردم ای بابا این دختر هم که خوابه همش برق و روشن کردم که
دیانا، برقو روشن کرد اهنگ و پلی کردم دوربینم گذشته بودم اهنگ صداش کم بود با صدای خودم گفتم تولدت مبارک تولدت مبارک شروع کردم به خوندم تولد تولد تولدت مبارک مبارک تولدت مبارک بیا شمع هارو فوت کن تا صد سال زنده باشی
ارسلان، اولش توی شک بودم بعد از شک دراومدم
دیانا، از شک که دراومد یه لبخنده گنده ای روی لبش جا خوش کرد
ارسلان، دست شما درد نکنه راضی به زحمت بودیم
دیانا، کاری نکردم
ارسلان، تازه نگاهم به لباسش خورد وای خدای من چقدر جذاب
دوست داشتید🤔❓️😘
پارت بعدی بزارم❓️🤔
۱۰.۶k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.