part⁸⁵
part⁸⁵
فاصله ها فیزیکی نیست درونیست
عشق مادی نیست فانیست
زندگی در واقع مردگیست با نقاب زندگی
زندگی اگر زندگی بود هیچ چیز این گونه نبود ! از جمله عشق
_اتمام ویو ات_
بعد از تموم شدن کارش به در سرویس بهداشتی تکیه داد و نفس عمیقی کشید؛ مچ دستش رو کمی ماساژ داد و بعد از کرم زدن و بستنش از سرویس خارج شد؛ نگاه پسر که دم در سرویس ایستاده بود به دست پانسمان شده ی ات جلب شد
_اگه کمی اروم قرار داشته باشی چنین چیزی برات پیش نمیاد
دختر چشمی نازک کرد و به سمت در حرکت کرد
+تو هم اگه احساس میداشتی این اتفاقات برای من نمیوفتاد!
جئون با سرعت به سمت در حرکت کرد و سدی بر راه ات شد
_کجا؟
+بیرون؟ نیاز به تنفس دارم
_کجای <حبس شدی تو اتاق> برات نامفهومه؟
+اون کسی که داره اینو بهم میگه!* با پوزخند
_تو تن خیلی میخاره!*غریدن
+ساکت باش! میخوام برم اتاق دنی* کمی بلند
با شنیدن کلمه دنی سکوت چند ثانیه ای فضا رو پر کرد. جئون کنار رفت و ات هم از اتاق خارج شد و به سمت اتاق دنی رفت
جئون دستی بر چهره اش کشید و حجم زیادی از هوا رو به درون ریه هاش وارد کرد
.......
تیرگی زمانی ترسناک میشه که متوجه میشی از رنگ تمام رنگ های مختلف به دست میاد؛
سیاه هم از شادترین رنگ ها ساخته شده!
.......
Tomorrow _¹¹/⁴⁷ am _mall
مارگارت:این لباس هم بهت خیلی میاد ! بدنت رو کامل به رخ میکشه* با لبخند شیطان انگیز
کمی چرخید و به خودش تو آینه نگاهی انداخت
+اوهوم قشنگه ولی برای منی که ازدواج کردم و همسر رئیس جمهور آینده ام زیاد خوشایند و جوش جلوه نیست
مارگارت: کی چنین چیزای مسخره ای رو گفته؟* با خنده
مارگارت: برعکس تو باید نشون بدی که حتی اگه همسر جئون جونگ کوکی روحیه خودت رو حفظ کردی و داری زندگی میکنی اونم بدون دخالت سیاست.
+هرچیزی که میکشم از سر همین سیاسته
مارگارت هوفی کشید و اروم چیزی زمزمه کرد.
مارگارت: نظرت چیه بعد بریم کمی به زلف های پریشونت رنگ و لعاب بدیم؟
+اوهوم ایده ی خوبیه ....موهام هم کوتاه میکنم
مارگارت: تو که موهات....
+هرچی کوتاه تر بهتر
مارگارت سری تکون داد و رو به بادیگاردهایی که همراه باهاشون اومده بودن کرد:....
فاصله ها فیزیکی نیست درونیست
عشق مادی نیست فانیست
زندگی در واقع مردگیست با نقاب زندگی
زندگی اگر زندگی بود هیچ چیز این گونه نبود ! از جمله عشق
_اتمام ویو ات_
بعد از تموم شدن کارش به در سرویس بهداشتی تکیه داد و نفس عمیقی کشید؛ مچ دستش رو کمی ماساژ داد و بعد از کرم زدن و بستنش از سرویس خارج شد؛ نگاه پسر که دم در سرویس ایستاده بود به دست پانسمان شده ی ات جلب شد
_اگه کمی اروم قرار داشته باشی چنین چیزی برات پیش نمیاد
دختر چشمی نازک کرد و به سمت در حرکت کرد
+تو هم اگه احساس میداشتی این اتفاقات برای من نمیوفتاد!
جئون با سرعت به سمت در حرکت کرد و سدی بر راه ات شد
_کجا؟
+بیرون؟ نیاز به تنفس دارم
_کجای <حبس شدی تو اتاق> برات نامفهومه؟
+اون کسی که داره اینو بهم میگه!* با پوزخند
_تو تن خیلی میخاره!*غریدن
+ساکت باش! میخوام برم اتاق دنی* کمی بلند
با شنیدن کلمه دنی سکوت چند ثانیه ای فضا رو پر کرد. جئون کنار رفت و ات هم از اتاق خارج شد و به سمت اتاق دنی رفت
جئون دستی بر چهره اش کشید و حجم زیادی از هوا رو به درون ریه هاش وارد کرد
.......
تیرگی زمانی ترسناک میشه که متوجه میشی از رنگ تمام رنگ های مختلف به دست میاد؛
سیاه هم از شادترین رنگ ها ساخته شده!
.......
Tomorrow _¹¹/⁴⁷ am _mall
مارگارت:این لباس هم بهت خیلی میاد ! بدنت رو کامل به رخ میکشه* با لبخند شیطان انگیز
کمی چرخید و به خودش تو آینه نگاهی انداخت
+اوهوم قشنگه ولی برای منی که ازدواج کردم و همسر رئیس جمهور آینده ام زیاد خوشایند و جوش جلوه نیست
مارگارت: کی چنین چیزای مسخره ای رو گفته؟* با خنده
مارگارت: برعکس تو باید نشون بدی که حتی اگه همسر جئون جونگ کوکی روحیه خودت رو حفظ کردی و داری زندگی میکنی اونم بدون دخالت سیاست.
+هرچیزی که میکشم از سر همین سیاسته
مارگارت هوفی کشید و اروم چیزی زمزمه کرد.
مارگارت: نظرت چیه بعد بریم کمی به زلف های پریشونت رنگ و لعاب بدیم؟
+اوهوم ایده ی خوبیه ....موهام هم کوتاه میکنم
مارگارت: تو که موهات....
+هرچی کوتاه تر بهتر
مارگارت سری تکون داد و رو به بادیگاردهایی که همراه باهاشون اومده بودن کرد:....
۲۲.۶k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.