فیک جداناپذیر ادامه پارت ۸۳
فیک جداناپذیر ادامه پارت ۸۳
از زبان ات
الان تنها چیزی که ذهنمو درگیر خودش کرده بود این بود که اون دختره ای تو سالن بود می بود
ات: آجوما تو می دونی اون دختره ای که سالن پیش چونگ هیه کیه؟
آجوما: نه منم مثل تو چیزی در این باره نمی دونم
هوفی کشیدم که یدفه حس یه نفر با دستاش جلوی چشمامو گرفت
دستاش رو از جلوی چشمام برداشتمو گفتم: مینا می دونم که تویی پس نیازی به این کارا نیست
یدفه دیدم که خندش گرفت و اومد جلو روم ایستاد میلی بود ظاهراً بدجوری ضایع شدم
میلی: صبح بخیر خانوم کوچولو متاسفانه باید بگم مینا و سونگمین از صبح خیلی زود با هم رفتن بیرون و نگفتن دقیقاً کجا میرن
پس اونا هم با هم قرار داشتن چه به همم میان
ات: میلی تو می دونی اون دختره ای که تو سالنه کیه؟
میلی: نه چطور؟
ات: همین جوری
خیلی کنجکاو شده بودم که بدونم اون دختره دقیقاً کیه و اینجا چیکار داره ذهنمو بدجوری درگیر خودش کرده بوده یعنی اینم یکی دیگه از دوست دخترای قبلیشه؟
از زبان جونگ کوک
از اتاقم اومدم بیرون وقتی از پله ها پایین اومدم چشمم یه دختر خیلی جوون که کنار چونگ هی بود رو گرفت رفتم سمت شون
چونگ هی اومد کنارم و دم گوشم آورم گفت: می دونی که وقتی مادرت ولتون کرد و رفت با یه مرد دیگه وارد رابطه شد به دختر رو به دنیا آورد
گفتم: آره می دونم خب که چی؟
چونگ هی: این همون دختریه که مادرت به دنیا آورد اون خواهرته جونگ کوک این پارک جنیه
چی؟ یعنی کسی که حاصل از رابطه ی مادرم با یه مرد دیگست همین دختره جنیه؟ یعنی اون الان خواهر ناتنیه منه؟
شوک خیلی ناگهانی بهم وارد شد نمی دونستم چیکار کنم الان باید خوشحال باشم یا ناراحت؟ این دختر یه مرد دیگست و مادرش دیگه برای من اسم یه مادر رو نداره
دختره اومد سمتم و محکم بغلم کرد و گفت: همه جا رو دنبالت گشتم تا تونستم پیدات کنم خوشحالم که بالاخره تونستم ببینمت برادر
نمی دونستم الان منم بغلش کنم یا کنارش بزارم با وجود اینکه می دونم اونم بی گناهه و تو این موضوع هیچ تقصیری نداره و همش بخاطر مادرمونه اما نمی تونستم خوشحال باشم گیج شده بودم
جنی: تو از دیدن من خوشحال نیستی؟ این همه سال بدون اینکه حتی همو بشناسیم دور از هم بزرگ شدیم دلم می خواد از این به بعد با تو باشم فقط می خوام کنار تو باشم برادر
نباید احساساتی میشدم آخه اون دختر یه مرد دیگه بجز پدرمه اما نمی تونستم نسبط بهش بی تفاوت و سرد باشم هرچی باشه اون خواهرمه نمی تونم کنارش بزارم و بزارم تو تنهایی به زندگیش ادامه بده هر چی که هست من برادرشم پس این وظیفه ی منه که مراقبش باشم
از زبان ات
الان تنها چیزی که ذهنمو درگیر خودش کرده بود این بود که اون دختره ای تو سالن بود می بود
ات: آجوما تو می دونی اون دختره ای که سالن پیش چونگ هیه کیه؟
آجوما: نه منم مثل تو چیزی در این باره نمی دونم
هوفی کشیدم که یدفه حس یه نفر با دستاش جلوی چشمامو گرفت
دستاش رو از جلوی چشمام برداشتمو گفتم: مینا می دونم که تویی پس نیازی به این کارا نیست
یدفه دیدم که خندش گرفت و اومد جلو روم ایستاد میلی بود ظاهراً بدجوری ضایع شدم
میلی: صبح بخیر خانوم کوچولو متاسفانه باید بگم مینا و سونگمین از صبح خیلی زود با هم رفتن بیرون و نگفتن دقیقاً کجا میرن
پس اونا هم با هم قرار داشتن چه به همم میان
ات: میلی تو می دونی اون دختره ای که تو سالنه کیه؟
میلی: نه چطور؟
ات: همین جوری
خیلی کنجکاو شده بودم که بدونم اون دختره دقیقاً کیه و اینجا چیکار داره ذهنمو بدجوری درگیر خودش کرده بوده یعنی اینم یکی دیگه از دوست دخترای قبلیشه؟
از زبان جونگ کوک
از اتاقم اومدم بیرون وقتی از پله ها پایین اومدم چشمم یه دختر خیلی جوون که کنار چونگ هی بود رو گرفت رفتم سمت شون
چونگ هی اومد کنارم و دم گوشم آورم گفت: می دونی که وقتی مادرت ولتون کرد و رفت با یه مرد دیگه وارد رابطه شد به دختر رو به دنیا آورد
گفتم: آره می دونم خب که چی؟
چونگ هی: این همون دختریه که مادرت به دنیا آورد اون خواهرته جونگ کوک این پارک جنیه
چی؟ یعنی کسی که حاصل از رابطه ی مادرم با یه مرد دیگست همین دختره جنیه؟ یعنی اون الان خواهر ناتنیه منه؟
شوک خیلی ناگهانی بهم وارد شد نمی دونستم چیکار کنم الان باید خوشحال باشم یا ناراحت؟ این دختر یه مرد دیگست و مادرش دیگه برای من اسم یه مادر رو نداره
دختره اومد سمتم و محکم بغلم کرد و گفت: همه جا رو دنبالت گشتم تا تونستم پیدات کنم خوشحالم که بالاخره تونستم ببینمت برادر
نمی دونستم الان منم بغلش کنم یا کنارش بزارم با وجود اینکه می دونم اونم بی گناهه و تو این موضوع هیچ تقصیری نداره و همش بخاطر مادرمونه اما نمی تونستم خوشحال باشم گیج شده بودم
جنی: تو از دیدن من خوشحال نیستی؟ این همه سال بدون اینکه حتی همو بشناسیم دور از هم بزرگ شدیم دلم می خواد از این به بعد با تو باشم فقط می خوام کنار تو باشم برادر
نباید احساساتی میشدم آخه اون دختر یه مرد دیگه بجز پدرمه اما نمی تونستم نسبط بهش بی تفاوت و سرد باشم هرچی باشه اون خواهرمه نمی تونم کنارش بزارم و بزارم تو تنهایی به زندگیش ادامه بده هر چی که هست من برادرشم پس این وظیفه ی منه که مراقبش باشم
۳۳.۷k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.