فیک جداناپذیر پارت ۸۵
فیک جداناپذیر پارت ۸۵
از زبان ات
جونگ کوک طبق معمول دوباره رفت بیرون تا به کاراش برسه مگه من همه چیزش نیستم؟ اصلا چه چیزی مهم تر از من که ولم میکنه و میره آخر شبا نیاد پس حقشه که حتی یه صدم درصد هم امید وارش نکنم
اصلا وقتی شب برگرده دیگه باهاش حتی یه کلمه هم حرف نمی زنم تا بفهمه فقط باید کنار من باشه اون فقط باید با من باشه نباید بره پی کارای بیخود دیگش اه
با میلی رفتم که به آنجلا و جاسمین غذا بدم مینا و سونگمین هم که معلوم نیست اصلا کجان و چیکار میکنن
بخاطر جونگ کوک و اومدن ناگهانی و بی مقدمه و سرنزده ی خواهرشم عصبانیم (وا خودتم همینجوری اومدی حالا از دست خواهر کوک ناراحتی به به از اول می خوای با خواهر شوهر آیندت دعوا و گیس و گیس کشی کنی؟)
میلی: ات چی شده از امروز صبح همینجور ساکت و عصبانی همش اخمات تو همه مثل همیشت نیستی پس اون لبخندات یدفه کجا غیبشون زده؟
یدفه صدای جنی از پست سرمون اومد نمی خواستم ببینمش بجورایی ازش خوشم نمی اومد خیلی نچسب و سنگین رفتار بود خیلی خودشو می گرفت و مغرور بود
هربار می خواستم یه چیزی بپرونم بهش بگم اما حیف که خواهر جونگ کوکه وگرنه... (هی داری قضاوتش میکنی بخنده ی خدا رو مگه چیکارت کرده بابا)
جنی: منم می تونم بیام کنارتون؟ آخه حوصلم سر رفته (نه نیا فقط ازم دور شو فقط بخاطر اینکه خواهر کوکی بت چیزی نگفتم ایففف)
میلی: چرا که نه تو هم بیا با ما به سگا غذا بده
یه چشم غره ای برای میلی رفتم یعنی چی به این دختره گفت که بیاد کنارمون بشینه؟
جنی: اسم شون چیه؟
میلی: اینا...
ات: این سفیده که خیلی ناز و ملوسه آنجلاس و دختر منه اگه ناراحتم کنی بهش میگم بیاد گازت بگیره (میلی یه مشت آرومی به بازوم زد که ساکت شم ولی من همچنان به جناب سر بالام ادامه دادم)
این یکی هم که قهوه جاسمینه سگه میلی ولی اونم طرف منو داره پس خوب هواستو جمع کن که یه وقت با من در نیافتی وگرنه...
میلی بازومو گرفت و سمت خودش کشوند و آروم تو گوشم زمزمه کرد
میلی: ات بس کن دیگه اون چه گناهی داره مگه چیکارت کرده که باهاش اینجوری رفتار می کنی یکم خودتو کنترل کن این بچه بازیا رو بزار کنار فهمیدی؟ درضمن یادت نره که خواهر عقشت بابا بزرگ دراکولا هاست
ات: خب که چی؟ چه بهتر اصلا اونم ننه بزرگ دراکولاهاست (منم آروم دم گوشش یه چیزایی رو پچ پچ کردم که جنی نشنوه)
وقتی جنی دید من و میلی داریم آروم یه چیزایی رو در موردش به صورت مخفیانه به هم میگیم نیشخندی زد و با سگا بازی کرد
جنی: اگه چیزی برای گفته بگین منم بنشوم اگه ازم خوشتون نمیاد راحت باشین بهم بگین چون اصلاً برام مهم نیست
منم که انگار شیر شده بودم جو برم داشت زبون باز کردم و زدم به سیم آخر و همه ی حرفامو بهش گفتم
وای دعوا دعوا سر چی؟؟...
ادامه داره
از زبان ات
جونگ کوک طبق معمول دوباره رفت بیرون تا به کاراش برسه مگه من همه چیزش نیستم؟ اصلا چه چیزی مهم تر از من که ولم میکنه و میره آخر شبا نیاد پس حقشه که حتی یه صدم درصد هم امید وارش نکنم
اصلا وقتی شب برگرده دیگه باهاش حتی یه کلمه هم حرف نمی زنم تا بفهمه فقط باید کنار من باشه اون فقط باید با من باشه نباید بره پی کارای بیخود دیگش اه
با میلی رفتم که به آنجلا و جاسمین غذا بدم مینا و سونگمین هم که معلوم نیست اصلا کجان و چیکار میکنن
بخاطر جونگ کوک و اومدن ناگهانی و بی مقدمه و سرنزده ی خواهرشم عصبانیم (وا خودتم همینجوری اومدی حالا از دست خواهر کوک ناراحتی به به از اول می خوای با خواهر شوهر آیندت دعوا و گیس و گیس کشی کنی؟)
میلی: ات چی شده از امروز صبح همینجور ساکت و عصبانی همش اخمات تو همه مثل همیشت نیستی پس اون لبخندات یدفه کجا غیبشون زده؟
یدفه صدای جنی از پست سرمون اومد نمی خواستم ببینمش بجورایی ازش خوشم نمی اومد خیلی نچسب و سنگین رفتار بود خیلی خودشو می گرفت و مغرور بود
هربار می خواستم یه چیزی بپرونم بهش بگم اما حیف که خواهر جونگ کوکه وگرنه... (هی داری قضاوتش میکنی بخنده ی خدا رو مگه چیکارت کرده بابا)
جنی: منم می تونم بیام کنارتون؟ آخه حوصلم سر رفته (نه نیا فقط ازم دور شو فقط بخاطر اینکه خواهر کوکی بت چیزی نگفتم ایففف)
میلی: چرا که نه تو هم بیا با ما به سگا غذا بده
یه چشم غره ای برای میلی رفتم یعنی چی به این دختره گفت که بیاد کنارمون بشینه؟
جنی: اسم شون چیه؟
میلی: اینا...
ات: این سفیده که خیلی ناز و ملوسه آنجلاس و دختر منه اگه ناراحتم کنی بهش میگم بیاد گازت بگیره (میلی یه مشت آرومی به بازوم زد که ساکت شم ولی من همچنان به جناب سر بالام ادامه دادم)
این یکی هم که قهوه جاسمینه سگه میلی ولی اونم طرف منو داره پس خوب هواستو جمع کن که یه وقت با من در نیافتی وگرنه...
میلی بازومو گرفت و سمت خودش کشوند و آروم تو گوشم زمزمه کرد
میلی: ات بس کن دیگه اون چه گناهی داره مگه چیکارت کرده که باهاش اینجوری رفتار می کنی یکم خودتو کنترل کن این بچه بازیا رو بزار کنار فهمیدی؟ درضمن یادت نره که خواهر عقشت بابا بزرگ دراکولا هاست
ات: خب که چی؟ چه بهتر اصلا اونم ننه بزرگ دراکولاهاست (منم آروم دم گوشش یه چیزایی رو پچ پچ کردم که جنی نشنوه)
وقتی جنی دید من و میلی داریم آروم یه چیزایی رو در موردش به صورت مخفیانه به هم میگیم نیشخندی زد و با سگا بازی کرد
جنی: اگه چیزی برای گفته بگین منم بنشوم اگه ازم خوشتون نمیاد راحت باشین بهم بگین چون اصلاً برام مهم نیست
منم که انگار شیر شده بودم جو برم داشت زبون باز کردم و زدم به سیم آخر و همه ی حرفامو بهش گفتم
وای دعوا دعوا سر چی؟؟...
ادامه داره
۲۴.۵k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.