فیک جداناپذیر پارت ۸۴
فیک جداناپذیر پارت ۸۴
استاید دوم جنی (خدایی دختر به این نازی کیوتی چطور میتونه بد باشه)
از زبان جونگ کوک
منم بغلش کردم ولی این واقعاً چیزی بود که می خواستم؟ حتماً مامان الان از این بابت که می بینه هر دو بچه هاش که هر کدوم از یه مرد دیگن کنار همن چقدر خوشحاله
می خوام بدونم اونقدری که مادر منو دوست داشت و بهم توجه می کرد جنی رو هم همون قدر مثل من دوست داره یا نه
آخرین بار که جنی رو دیدم تو بیمارستان تو بخش کودکان بود اون لحظه چیزی بجز نفرت و خشم هیچ حس دیگه ای بهش نداشتم چون دختر مردی بود که مامانم بخاطرش من و پدرمو ترک کرد و انقدر منو اذیت کرد و زجر داد
به چونگ هی گفتم که جنی رو تا اتاقش راهنمایی کنه ولی جنی اصرار داشت که کنار من بمونه
از زبان ات
تا چند لقمه نتونستم بیشتر بخورم همینم به زور از گلوم پایین می رفت فقط داشتم با صبحانم بازی می کردم
چونگ هی: همینطور می خوای با صبحانت بازی کنی چرا چیزی نمی خوری؟
برگشتم سمت صدا که دیدم چونگ هیه بلند شدم رفتم سمتش
ات: چونگ هی اون دختره که کنارت بود کیه؟ با جونگ کوک چیکار داره؟
چونگ هی: بدون هیچ سلام و علیکی داری سوال پیچم میکنی؟ یعنی من انقدر برات ارزش دارم
ات: ببخشید ولی ذهنمو خیلی درگیر کرده
چونگ هی: اون پارک جنیه خواهر ناتنی جونگ کوک
چی؟ پس اون خواهرشه؟ همون دختری که وقتی مامانش رفت با یه مرد دیگه به دنیاش آورد؟
آجوما: کدوم دختر؟
چونگ هی: الان تو سالن پیش برادرشه
تا آجوما خواست بره جونگ کوک و اون دختره ظاهر شدن اومدن پیشمون
جونگ کوک: این جنیه خواهر ناتنیه من اون قراره از این به بعد اینجا زندگی کنه
تک تک مارو بهش معرفی کرد ظاهراً دختر بدی به نظر نمی اومد ولی نمی تونستم خیلی خوب باهاش ارتباط برقرار کنم
جونگ کوک: ات اون دقیقا همسن توعه فکر کنم تو بتونی بشی بهترین دوست و همراهش بشی
دختره اومد سمت من و دستشو جلوم دراز کرد بعد از چند لحظه مکث کردن باهاش دست دادم
جنی: امید وارم بتونیم با هم کنار بیایم چون همسن همیم اما من فکر می کنم از تو بزرگ تر باشم
از الان دلش می خواست باهام رقابت کنه؟ نمی دونم چرا ولی یه حس بدی نسبت بهش داشتم شاید چون همسن منه حس رقابت داشتم یا شایدم بخاطر اینکه خواهر جونگ کوکه حسودی می کردم (آخه به آبجیه کوک حسودی میکنی تو که قراره هر شب... استغفرالله)
استاید دوم جنی (خدایی دختر به این نازی کیوتی چطور میتونه بد باشه)
از زبان جونگ کوک
منم بغلش کردم ولی این واقعاً چیزی بود که می خواستم؟ حتماً مامان الان از این بابت که می بینه هر دو بچه هاش که هر کدوم از یه مرد دیگن کنار همن چقدر خوشحاله
می خوام بدونم اونقدری که مادر منو دوست داشت و بهم توجه می کرد جنی رو هم همون قدر مثل من دوست داره یا نه
آخرین بار که جنی رو دیدم تو بیمارستان تو بخش کودکان بود اون لحظه چیزی بجز نفرت و خشم هیچ حس دیگه ای بهش نداشتم چون دختر مردی بود که مامانم بخاطرش من و پدرمو ترک کرد و انقدر منو اذیت کرد و زجر داد
به چونگ هی گفتم که جنی رو تا اتاقش راهنمایی کنه ولی جنی اصرار داشت که کنار من بمونه
از زبان ات
تا چند لقمه نتونستم بیشتر بخورم همینم به زور از گلوم پایین می رفت فقط داشتم با صبحانم بازی می کردم
چونگ هی: همینطور می خوای با صبحانت بازی کنی چرا چیزی نمی خوری؟
برگشتم سمت صدا که دیدم چونگ هیه بلند شدم رفتم سمتش
ات: چونگ هی اون دختره که کنارت بود کیه؟ با جونگ کوک چیکار داره؟
چونگ هی: بدون هیچ سلام و علیکی داری سوال پیچم میکنی؟ یعنی من انقدر برات ارزش دارم
ات: ببخشید ولی ذهنمو خیلی درگیر کرده
چونگ هی: اون پارک جنیه خواهر ناتنی جونگ کوک
چی؟ پس اون خواهرشه؟ همون دختری که وقتی مامانش رفت با یه مرد دیگه به دنیاش آورد؟
آجوما: کدوم دختر؟
چونگ هی: الان تو سالن پیش برادرشه
تا آجوما خواست بره جونگ کوک و اون دختره ظاهر شدن اومدن پیشمون
جونگ کوک: این جنیه خواهر ناتنیه من اون قراره از این به بعد اینجا زندگی کنه
تک تک مارو بهش معرفی کرد ظاهراً دختر بدی به نظر نمی اومد ولی نمی تونستم خیلی خوب باهاش ارتباط برقرار کنم
جونگ کوک: ات اون دقیقا همسن توعه فکر کنم تو بتونی بشی بهترین دوست و همراهش بشی
دختره اومد سمت من و دستشو جلوم دراز کرد بعد از چند لحظه مکث کردن باهاش دست دادم
جنی: امید وارم بتونیم با هم کنار بیایم چون همسن همیم اما من فکر می کنم از تو بزرگ تر باشم
از الان دلش می خواست باهام رقابت کنه؟ نمی دونم چرا ولی یه حس بدی نسبت بهش داشتم شاید چون همسن منه حس رقابت داشتم یا شایدم بخاطر اینکه خواهر جونگ کوکه حسودی می کردم (آخه به آبجیه کوک حسودی میکنی تو که قراره هر شب... استغفرالله)
۳۸.۵k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.