فیک جداناپذیر پارت ۸۳
فیک جداناپذیر پارت ۸۳
از زبان ات
جونگ کوک: می خوام از دهنت بشنوم که من اولین و آخرین کسی هستم که همچین افتخاری رو بهم میدی
ات: من تا به حال حتی به یه مرد هم نزدیک نشدم چه برسه به اینکه بخوام باهاش باشم بهت اطمینان میدم که اولین نفر و آخرین نفر فقط خودتی آقای جئون جونگ کوک
پوزخندی زد و از روم بلند شد و رفت سمت کمد لباساش منم نشستم روی لبه ی تخت و بهش خیره شدم
پشتش بهم بود تا کمر باریک و اون شونه های پهنش که بدجوری تحریک کننده بود رو به نمایش باره وقتی حولش کنار رفت تا لباساشو بپوشه رومو کردم اون طرف که بدنشو نبینم
جونگ کوک: تو که قراره امشب و هر شب و شبای دیگه هم این اندامو ببینی پس چرا روتو اون طرف میکنی؟
این پشت سرش چشم داشت؟ لباساشو پوشید مثل همیشه یه پیرهن مشکی دلم می خواد برم همه ی این لباساشو از وسط جر بدم که دیگه اینارو نپوشه (حرف خیلی از مامانا)
از رو تخت بلند شدم و رفتم یواشکی از پشت محکم بغلش کردم و سرمو به پشتش تکیه دادم
جونگ کوک: چی شده یدفه انقدر احساساتی شدی؟
ات: فقط دلم می خواد با تو باشم مشکیه؟
برگشت و اونم بغلم کرد و سینشو برام تکیه گاه قرار داد
جونگ کوک: منم همینو می خوام اما الان باید به یه چیز دیگه رسیدگی کنم
سرشو کنار گوشم برد و آروم گفت: اما بهت قول میدم شب خودمو با کمال میل پیش تو میسپرم
لب پایینی مو گاز گرفتم و گفتم: خجالت بکش منظور من به چیز دیگه بود
رفتم سمت در که گفت: این شمایی که ذهن منحرفی داری منظور من این بود که می تونی اختیارم رو به دست بگیری نه اینکه... برو پایین صبحانتو بخور بعد منم میام
من که می دونم منظورش یه چیز دیگه ای بود ولی یه چشم غره ای برای رفتم و از اتاقش خارج شدم که یه دختر خیلی جوون که ظاهراً تقریباً همسن و سال من بود رو تو سالن دیدم یعنی کی بود؟ چرا همش یه دختر باید کنار جونگ کوک باشه و اون یه نفر می نیستم؟
رفتم پایین تو آشپزخونه آجوما صبحانمو گذاشت جلو روم اما تا قبل از اینکه یه لقمه بردارم بزارم تو دهنم گفت: از دیشب تا الان داشتین چیکار می کردین هان؟
آب دهنمو قورت دادم چی باید بهش می گفتم که فکر نکنه ما واقعاً با هم کاری کردیم
ات: هیچی ما هیچ کاری نکردیم
آجوما: پس لابد این من بودم که داشتم جونگ کوک رو می بوسیدم
لقمه ای که تو دهنم بود پرید تو حلقم آجوما هم سریع تر آروم زد به پشتم
آجوما: آخی وانمود نکن که چیزی نشده نگاش کن ات بیچاره از خجالت نتونست حتی یه لقمه ی کوچیک رو بخوره
سرفم گرفته بود اما بعد از اینکه نفسام منظم شد گفتم: خب مگه چیه؟ فقط یه بوسه ی ساده بود همین مگه جرم کردیم همدیگه رو بوسیدیم؟
آجوما خندش گرفت و گفت: ای خدا اگه تو نباشی نمی دونم چطوری روزامو با خوشحالی و خنده بگذرونم
ادامه داره...
از زبان ات
جونگ کوک: می خوام از دهنت بشنوم که من اولین و آخرین کسی هستم که همچین افتخاری رو بهم میدی
ات: من تا به حال حتی به یه مرد هم نزدیک نشدم چه برسه به اینکه بخوام باهاش باشم بهت اطمینان میدم که اولین نفر و آخرین نفر فقط خودتی آقای جئون جونگ کوک
پوزخندی زد و از روم بلند شد و رفت سمت کمد لباساش منم نشستم روی لبه ی تخت و بهش خیره شدم
پشتش بهم بود تا کمر باریک و اون شونه های پهنش که بدجوری تحریک کننده بود رو به نمایش باره وقتی حولش کنار رفت تا لباساشو بپوشه رومو کردم اون طرف که بدنشو نبینم
جونگ کوک: تو که قراره امشب و هر شب و شبای دیگه هم این اندامو ببینی پس چرا روتو اون طرف میکنی؟
این پشت سرش چشم داشت؟ لباساشو پوشید مثل همیشه یه پیرهن مشکی دلم می خواد برم همه ی این لباساشو از وسط جر بدم که دیگه اینارو نپوشه (حرف خیلی از مامانا)
از رو تخت بلند شدم و رفتم یواشکی از پشت محکم بغلش کردم و سرمو به پشتش تکیه دادم
جونگ کوک: چی شده یدفه انقدر احساساتی شدی؟
ات: فقط دلم می خواد با تو باشم مشکیه؟
برگشت و اونم بغلم کرد و سینشو برام تکیه گاه قرار داد
جونگ کوک: منم همینو می خوام اما الان باید به یه چیز دیگه رسیدگی کنم
سرشو کنار گوشم برد و آروم گفت: اما بهت قول میدم شب خودمو با کمال میل پیش تو میسپرم
لب پایینی مو گاز گرفتم و گفتم: خجالت بکش منظور من به چیز دیگه بود
رفتم سمت در که گفت: این شمایی که ذهن منحرفی داری منظور من این بود که می تونی اختیارم رو به دست بگیری نه اینکه... برو پایین صبحانتو بخور بعد منم میام
من که می دونم منظورش یه چیز دیگه ای بود ولی یه چشم غره ای برای رفتم و از اتاقش خارج شدم که یه دختر خیلی جوون که ظاهراً تقریباً همسن و سال من بود رو تو سالن دیدم یعنی کی بود؟ چرا همش یه دختر باید کنار جونگ کوک باشه و اون یه نفر می نیستم؟
رفتم پایین تو آشپزخونه آجوما صبحانمو گذاشت جلو روم اما تا قبل از اینکه یه لقمه بردارم بزارم تو دهنم گفت: از دیشب تا الان داشتین چیکار می کردین هان؟
آب دهنمو قورت دادم چی باید بهش می گفتم که فکر نکنه ما واقعاً با هم کاری کردیم
ات: هیچی ما هیچ کاری نکردیم
آجوما: پس لابد این من بودم که داشتم جونگ کوک رو می بوسیدم
لقمه ای که تو دهنم بود پرید تو حلقم آجوما هم سریع تر آروم زد به پشتم
آجوما: آخی وانمود نکن که چیزی نشده نگاش کن ات بیچاره از خجالت نتونست حتی یه لقمه ی کوچیک رو بخوره
سرفم گرفته بود اما بعد از اینکه نفسام منظم شد گفتم: خب مگه چیه؟ فقط یه بوسه ی ساده بود همین مگه جرم کردیم همدیگه رو بوسیدیم؟
آجوما خندش گرفت و گفت: ای خدا اگه تو نباشی نمی دونم چطوری روزامو با خوشحالی و خنده بگذرونم
ادامه داره...
۲۵.۲k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.