نبض من
#نبضمن
P:22
....اینطور که معلوم خانوم اما ناراحتی معده دارن زیاد جدی نیست مگر اینکه چیزایی که به ضررشه رو معدش فشار بیاره اون موقع تبدیل به سرطان میشه حتما هواستون باشه مشروب واسش ممنوعه هم بهش سرم زدم هم آمپول تا فردا دردش میخوابه و اینکه یسری دارو واسش مینویسم حتما استفاده کنه و تا وقتی خوب نشده قطعش نکنه
×ممنونم دکتر جانگ
....خودت داروهاتو میخوری
×آره ولی داره تموم میشه
.....پس حتما تهیه کن
×خیله خب میتونی بری
دکتر جانگ رفت و پسرک سپرد تا داروها دخترک رو بهش بده کاسه آب خنکی آورد و عرقه دخترک رو با دستمال پاک کرد ولی یه دفع با چیزه کیوتی مواجه شد اما لباشو غنچه کرده بود و تکونش میداد ته خنده ای بخاطر این حرکتش زد بی طاقت تر از قبل شد لباشو محکم بوسید بعد جدا شد ته بلند شد و سمت تراس رفت و دستشو تو جیبش کرد
.......
کوک محکم به کیسه بکس مشت میزد تا عصبانیتش خالی شه میزد میزد همینطوری
....ارباب
•پیداش کردی؟
....نه ارباب هرجارو گشتیم نبودن
کوک با همون دستکش تو دستش مشت محکمی به صورت بادیگارد بیچاره زد
•پس تا الان چه غلطی میکردی حروم زادها(عربدع)
....ا ارباب ولی هرجارو گشتیم نبودن
•احمقایه بی عرضه(عربدع)تا پیداش نکردی پاتو تو عمارت نمیزاری مرده و زندشو میخوام فهمیدی(عربدع)
....چ چشم ارباب
•گورتو گم کن نفلع
بادیگارد بلند شد و سریع از اونجا دور شد کوک لگد محکمی به کیسه بکس زد که زنجیرش پاره شد و افتاد زمین رویه همون کیسه بکس نشست و دستشو رو سرش گذاشت
......
آروم آروم قاشق سوپ رو تو دهن اما میزاشت
+ته خودم دست دارم
×بده داری تویه دستایع من سوپ میخوری بعدشم باید قرصاتو بخوری دلبرکم
+باشه
در اتاق زده شد ته به اون شخص اجازه داد بیاد تو با دیدن دختره جوونی که لباس خدمتکاری تنش بود و با حالت چندشی به اما نگاه میکرد اخم محوی کرد با عشوه لب زد
....ارباب قرصایی که گفته بودید براتون آوردم
×بزارش اینجا و زود برو
خدمتکار با اخم قرصارو گذاشت و از اتاق بیرون رفت
بعد از خوردن سوپ قرصاشو با آب خورد
اینم فیکی که گفته بودم
P:22
....اینطور که معلوم خانوم اما ناراحتی معده دارن زیاد جدی نیست مگر اینکه چیزایی که به ضررشه رو معدش فشار بیاره اون موقع تبدیل به سرطان میشه حتما هواستون باشه مشروب واسش ممنوعه هم بهش سرم زدم هم آمپول تا فردا دردش میخوابه و اینکه یسری دارو واسش مینویسم حتما استفاده کنه و تا وقتی خوب نشده قطعش نکنه
×ممنونم دکتر جانگ
....خودت داروهاتو میخوری
×آره ولی داره تموم میشه
.....پس حتما تهیه کن
×خیله خب میتونی بری
دکتر جانگ رفت و پسرک سپرد تا داروها دخترک رو بهش بده کاسه آب خنکی آورد و عرقه دخترک رو با دستمال پاک کرد ولی یه دفع با چیزه کیوتی مواجه شد اما لباشو غنچه کرده بود و تکونش میداد ته خنده ای بخاطر این حرکتش زد بی طاقت تر از قبل شد لباشو محکم بوسید بعد جدا شد ته بلند شد و سمت تراس رفت و دستشو تو جیبش کرد
.......
کوک محکم به کیسه بکس مشت میزد تا عصبانیتش خالی شه میزد میزد همینطوری
....ارباب
•پیداش کردی؟
....نه ارباب هرجارو گشتیم نبودن
کوک با همون دستکش تو دستش مشت محکمی به صورت بادیگارد بیچاره زد
•پس تا الان چه غلطی میکردی حروم زادها(عربدع)
....ا ارباب ولی هرجارو گشتیم نبودن
•احمقایه بی عرضه(عربدع)تا پیداش نکردی پاتو تو عمارت نمیزاری مرده و زندشو میخوام فهمیدی(عربدع)
....چ چشم ارباب
•گورتو گم کن نفلع
بادیگارد بلند شد و سریع از اونجا دور شد کوک لگد محکمی به کیسه بکس زد که زنجیرش پاره شد و افتاد زمین رویه همون کیسه بکس نشست و دستشو رو سرش گذاشت
......
آروم آروم قاشق سوپ رو تو دهن اما میزاشت
+ته خودم دست دارم
×بده داری تویه دستایع من سوپ میخوری بعدشم باید قرصاتو بخوری دلبرکم
+باشه
در اتاق زده شد ته به اون شخص اجازه داد بیاد تو با دیدن دختره جوونی که لباس خدمتکاری تنش بود و با حالت چندشی به اما نگاه میکرد اخم محوی کرد با عشوه لب زد
....ارباب قرصایی که گفته بودید براتون آوردم
×بزارش اینجا و زود برو
خدمتکار با اخم قرصارو گذاشت و از اتاق بیرون رفت
بعد از خوردن سوپ قرصاشو با آب خورد
اینم فیکی که گفته بودم
۹.۳k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.