متعلق به او:
متعلق به او:
Part4
م.ک:توهم یه روزی به چیزی که میخوای میرسی پسرم ناامید نباش تلاشتو بکن و بشو هم سطحش وگرنه دختری مثل اون هزاران پسر دورشه که تو به چشمش نمیای
_درست مامان جون
م.ک:پسرم منو بزار رو تختم وقت خوابمه
کوک مادرش رو کول کرد و رو تخت خوابوندش و پیشونیش رو بوسید و به طرف بوم نقاشیش رفت یدونه برداشت جلوش گذاشت کمی فکر کرد با اومدن چیزی تو ذهنش شروع کرد به نقاشی کشیدن اون فعلا چشمشو کامل کرده بود زیادی خسته بود پس رفت و تا چشماشو بست به خواب رفت
پرش به فردا:
کوک دوباره به کتابخونه رفت و مشغول کار کردن شد مشتریا میومدنو کوک کتابارو بهشون معرفی میکرد آجوشی هم قفسه هارو مرتب میکرد همون موقع گوشیش زنگ خورد و سریع برشداشت با دیدن اسم تهیونگ گوشیش رو جواب داد
_چطوری تهیونگ
×پسر یه خبر برات دارم
_چه خبری؟
×یه کار خیلی بهتر واست پیدا کردم
_چه کاری؟
×تو بیا خونه من تا بهت بگم
_ولی هیونگ من الان کلی کار رو سرم ریخته
×اومم پس خودم میام
_خیله خب هیونگ منتظرتم
بعد چند دقیقه تهیونگ اومد با آدرسی که کوک بهش داده بود
_هیسس آروم بقیه دارن کتاب میخونن
×باشه
تهیونگ کاغذی از جیب کتش برداشت و جلو کوک گذاشت کوک اونو نگاه کرد
×بزرگترین مافیا کره پارک هیونگ سو دنبال بادیگارد مال دختر کوچیکش میگرده منم وقتی این آگهی و دیدم گفتم کی بهتر از تو هم هیکلت بهش میخوره همم دفاع شخصیت عالیه
_مگه چیزیم بهم میدن؟
×وا خوب معلومه خیلی بیشتر بهت میدن دختر مافیا کره هستا؟
_پس اینجا چی میشه؟
×تو میتونی شیفت شب رو برداری
_اینجا نوشته تمام وقت
×معلومه پسر میتونی نیای
_ته اگه بخوام تمام وقت وایسم پس مامانم چی میشه
×من مواظب مامانت هستم تو فقط فردا برو عمرن ردت کنن
_خیله خب ممنونم تهیونگ
×معلومه که باید ممنون باشی کار برات پیدا کردم یه روزه میتونی داروها مادرتو بخری
کوک لبخندی امیدوارانه رو لباش نشست
_خیله خب باشه
پرش به شب
م.ک:پسرم زود میای؟
_آره مامان میام
م.ک:مواظب خودت باش کارت خطرناکه
_مامان من که نمیخوام برم جنگ که داروهاتم به موقع میخوری
م.ک:باشه پسرم
تهیونگ مادر کوک رو با خودش برد کوک اون شب تنها خوابید به امید فردایی بهتر ....
Part4
م.ک:توهم یه روزی به چیزی که میخوای میرسی پسرم ناامید نباش تلاشتو بکن و بشو هم سطحش وگرنه دختری مثل اون هزاران پسر دورشه که تو به چشمش نمیای
_درست مامان جون
م.ک:پسرم منو بزار رو تختم وقت خوابمه
کوک مادرش رو کول کرد و رو تخت خوابوندش و پیشونیش رو بوسید و به طرف بوم نقاشیش رفت یدونه برداشت جلوش گذاشت کمی فکر کرد با اومدن چیزی تو ذهنش شروع کرد به نقاشی کشیدن اون فعلا چشمشو کامل کرده بود زیادی خسته بود پس رفت و تا چشماشو بست به خواب رفت
پرش به فردا:
کوک دوباره به کتابخونه رفت و مشغول کار کردن شد مشتریا میومدنو کوک کتابارو بهشون معرفی میکرد آجوشی هم قفسه هارو مرتب میکرد همون موقع گوشیش زنگ خورد و سریع برشداشت با دیدن اسم تهیونگ گوشیش رو جواب داد
_چطوری تهیونگ
×پسر یه خبر برات دارم
_چه خبری؟
×یه کار خیلی بهتر واست پیدا کردم
_چه کاری؟
×تو بیا خونه من تا بهت بگم
_ولی هیونگ من الان کلی کار رو سرم ریخته
×اومم پس خودم میام
_خیله خب هیونگ منتظرتم
بعد چند دقیقه تهیونگ اومد با آدرسی که کوک بهش داده بود
_هیسس آروم بقیه دارن کتاب میخونن
×باشه
تهیونگ کاغذی از جیب کتش برداشت و جلو کوک گذاشت کوک اونو نگاه کرد
×بزرگترین مافیا کره پارک هیونگ سو دنبال بادیگارد مال دختر کوچیکش میگرده منم وقتی این آگهی و دیدم گفتم کی بهتر از تو هم هیکلت بهش میخوره همم دفاع شخصیت عالیه
_مگه چیزیم بهم میدن؟
×وا خوب معلومه خیلی بیشتر بهت میدن دختر مافیا کره هستا؟
_پس اینجا چی میشه؟
×تو میتونی شیفت شب رو برداری
_اینجا نوشته تمام وقت
×معلومه پسر میتونی نیای
_ته اگه بخوام تمام وقت وایسم پس مامانم چی میشه
×من مواظب مامانت هستم تو فقط فردا برو عمرن ردت کنن
_خیله خب ممنونم تهیونگ
×معلومه که باید ممنون باشی کار برات پیدا کردم یه روزه میتونی داروها مادرتو بخری
کوک لبخندی امیدوارانه رو لباش نشست
_خیله خب باشه
پرش به شب
م.ک:پسرم زود میای؟
_آره مامان میام
م.ک:مواظب خودت باش کارت خطرناکه
_مامان من که نمیخوام برم جنگ که داروهاتم به موقع میخوری
م.ک:باشه پسرم
تهیونگ مادر کوک رو با خودش برد کوک اون شب تنها خوابید به امید فردایی بهتر ....
۹.۵k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.