فیک فندق من

فیک فندق من🌰❣️
پارت۲۰
ویو هیونا
یه دفعه هم شد لبشو گذاشت رو لبام یه چیزی تو دلم تکون خورد..یه حس شیرینی بود..شصتش که خیلی بزرگ در از شصت من بود رو محکم گرفتم..
با صدا جدا شد
کوک:اومم بیبی شیرینم..
با حرفش گونه هام سرخ شد..
کوک:یا چرا قرمز میشی کیوتچه‌ من؟
هیونا:هی..هیچی..
کوک:خوبه..عا راستی تو کی تولدته فندق؟
هیونا:عام.خب..من۱آوریل تولدمه..اما ..اما هق
ویو کوک
بعد ازینکه ازش در مورد تولدش پرسیدم با گریه جوابمو داد..
کوک:هی فندقکم..چت شده نفسم..آروم باش چرا گریه می‌کنی..
هیونا:خب هقق تا حا..تا حالا هی..هیچکس برام تولد..نگ..نگرفته بوده هق
کوک:عزیزکم..چرا برای این موضوع گریه می‌کنی..از حالا به بعد وقتی تولدت ۱۵سالگیت شد خودمو خودت باهم دیگه میگیرمش..خوبه؟
هیونا:اوم مر..مرسی کوکی..
کوک:،☺️
.
.
.
دیدگاه ها (۸)

فیک فندق من🌰❣️پارت۲۱ویو کوک یک هفته بعدیک هفته ای میشه که رف...

فیک فندق من🌰❣️پارت۲۲ویو کوکبا چیزی که دیدم دود از سرم درومد....

فیک فندق من🌰❣️پارت۱۹ویو کوکداشت میلرزید و عرق کرده بود سریع ...

فیک فندق من🌰❣️پارت ۱۸ویو هیونادر حال برگشتن به خونه بودیم......

پارت ۱۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط