تیمار
#تیمار
P=5
یکی خوابوند زیر گوشم و گفت
+فکر کردی کی هستی دختره ی وقیح باید پسر من جیمین رو سلامت تحویل من بدی وگرنه میکشمت
بغض کردم و فکر کردم از ناراحتی داره چرت میگه بهش تنه زدم و داشتم از پله ها پایین میرفتم در رو باز کردم که برم با در قفل مواجه شدم
صدای ضربان قلبم به گوشم میرسید از ترس نزدیک بود سکته کنم گریه ام گرفت و مدام به در میکوبیدم تا بازش کنن که احساس کردم ی چیز تیز وارد گردنم شد
برگشتم و دیدم که اون مرد هیکلی بهم آمپول زد با اخم تو صورتش کردم نگاه کردم و گفتم
_تو چه غلطی کردی
خواستم برگردم در رو بکوبم که دیدم قدرت حرکت ندارم و چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی متوجه نشدم
بعد از یک ساعت که بهوش اومدم دیدم که توی اتاق مشکی هستم
به سختی بلند شدم و به سمت در رفتم اما قفل بود از پنجره مشخص بود هوا تاریک شده
به جیمین نگاه کردم همونجوری بود
ناچار بودم رفتم سمتش زخمش رو چک کردم خوب بود
پانسمانش رو عوض کردم
بعد یه گوشه آروم نشستم و گریه کردم
چند دقیقه ای میگذشت تا اینکه یه صدای دلنواز بهم گفت
+چرا گریه میکنی خانم کوچولو چیشده
به سمتش برگشتم جیمین بود
پس بهوش اومده بود
رفتم پیشش گفتم
_ حالتون خوبه؟
گفت
+ درد دارم اما خوبم
_آقا لطفا بزارید من برم خداروشکر که شما هم خوبین
خیلی آروم گفت
+لطفا اطلاع میدی جانگ بیاد
رفتم پشت در با صدای نسبتا بلندی گفتم
_آقای کیم بهوش اومده
صدای قدم های کسی رو میشنیدم که به سمت در میومد...
خمار تا پارت بعد 🩵🪼
⁸ لایک🩵🪼
³ کامنت 🩵🪼
آدرست پیجمون🩵🪼
@bts_bangtonn
P=5
یکی خوابوند زیر گوشم و گفت
+فکر کردی کی هستی دختره ی وقیح باید پسر من جیمین رو سلامت تحویل من بدی وگرنه میکشمت
بغض کردم و فکر کردم از ناراحتی داره چرت میگه بهش تنه زدم و داشتم از پله ها پایین میرفتم در رو باز کردم که برم با در قفل مواجه شدم
صدای ضربان قلبم به گوشم میرسید از ترس نزدیک بود سکته کنم گریه ام گرفت و مدام به در میکوبیدم تا بازش کنن که احساس کردم ی چیز تیز وارد گردنم شد
برگشتم و دیدم که اون مرد هیکلی بهم آمپول زد با اخم تو صورتش کردم نگاه کردم و گفتم
_تو چه غلطی کردی
خواستم برگردم در رو بکوبم که دیدم قدرت حرکت ندارم و چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی متوجه نشدم
بعد از یک ساعت که بهوش اومدم دیدم که توی اتاق مشکی هستم
به سختی بلند شدم و به سمت در رفتم اما قفل بود از پنجره مشخص بود هوا تاریک شده
به جیمین نگاه کردم همونجوری بود
ناچار بودم رفتم سمتش زخمش رو چک کردم خوب بود
پانسمانش رو عوض کردم
بعد یه گوشه آروم نشستم و گریه کردم
چند دقیقه ای میگذشت تا اینکه یه صدای دلنواز بهم گفت
+چرا گریه میکنی خانم کوچولو چیشده
به سمتش برگشتم جیمین بود
پس بهوش اومده بود
رفتم پیشش گفتم
_ حالتون خوبه؟
گفت
+ درد دارم اما خوبم
_آقا لطفا بزارید من برم خداروشکر که شما هم خوبین
خیلی آروم گفت
+لطفا اطلاع میدی جانگ بیاد
رفتم پشت در با صدای نسبتا بلندی گفتم
_آقای کیم بهوش اومده
صدای قدم های کسی رو میشنیدم که به سمت در میومد...
خمار تا پارت بعد 🩵🪼
⁸ لایک🩵🪼
³ کامنت 🩵🪼
آدرست پیجمون🩵🪼
@bts_bangtonn
۴.۶k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.