تبادل جاسوس
#تبادل جاسوس
#پارت۱۳
با آویز لباسش بازی می کرد
توی این دنیا هم که شانس نداشت
شاید بهتر بود که خودکشی کنه؟
تو همین فکرا بود که صدای ایستادن کالسکه رو شنید و بعد صدای درگیری با شمشیر!
آهسته پرده رو کنار زد
با دیدن کشتار بیرون سریع خودش رو از پنجره ی دیگه پایین انداخت و شروع به دویدن کرد
اونقدر سریع می رفت که حتی یادش رفت که کوک هم اونجاست
البته تو این موقعیت فکر کردن به اون آخرین چیزی بود که به ذهنش می رسید
_لعنتی!
_نه نرین دنبالش
سردسته با تعجب برگشت
_چی؟ولی قربان...
_خودم میرم دنبالش اون یه دختره کشتنش کاری نداره
آروم به سمت جنگل راه افتاد
واقعاً چرا کشتن یه آدم براش سخت بنظر می رسید!
چون دختر بود؟!
درسته اون تا حالا هیچ زن و دختری رو نکشته بود
سردرد عجیب و بدی سراغش اومد
_الان نه!
درسته بیماری..که نه چون به نظرش فقط یه سردرد پر درد الکی بود سراغش اومده بود و اون داروش رو همراهش نداشت و تنها به جنگل اومده بود
_امیدوارم زود پیدا شی
هوا داشت تاریک می شد و اون تنهایی توی جنگل می ترسید
خب راستش عاقبت دیدن فیلم های ترسناکی که جنبش رو نداری همینه دیگه!
لباسش گلی شده بود و از ترس نزدیک بود گریه کنه
_خدایا نجاتم بده قول میدم که دیگه فیلم ترسناک نبینم
دوباره به اطرافش نگاه کرد
با برخورد دستی از پشت روی شونش برگشت و از روی شوک جیغ زد و روی زمین افتاد
_هی بانو منم!
دستش روی ضربان قلب بی پایانش بود و از ترس داشت سکته می کرد
مقابل پاهاش روی زمین نشست و آروم دستش رو روی شونه ی اون گذاشت
_متاسفم خیلی بد ظاهر شدم نه!
با کشیده شدن یهویی لباسش و بغل شدنش توسط اون دختر شوکه شد
نمیدونست باید چیکار کنه!
_ازت ممنونم!تو منو از دست جن ها نجات دادی!
افکار عجیبش رو پاک کرد
چطور بهش می گفت که قراره خودش بکشتش پس ممنون نباشه
دختر از بغلش بیرون اومد
...
#بی تی اس
#پارت۱۳
با آویز لباسش بازی می کرد
توی این دنیا هم که شانس نداشت
شاید بهتر بود که خودکشی کنه؟
تو همین فکرا بود که صدای ایستادن کالسکه رو شنید و بعد صدای درگیری با شمشیر!
آهسته پرده رو کنار زد
با دیدن کشتار بیرون سریع خودش رو از پنجره ی دیگه پایین انداخت و شروع به دویدن کرد
اونقدر سریع می رفت که حتی یادش رفت که کوک هم اونجاست
البته تو این موقعیت فکر کردن به اون آخرین چیزی بود که به ذهنش می رسید
_لعنتی!
_نه نرین دنبالش
سردسته با تعجب برگشت
_چی؟ولی قربان...
_خودم میرم دنبالش اون یه دختره کشتنش کاری نداره
آروم به سمت جنگل راه افتاد
واقعاً چرا کشتن یه آدم براش سخت بنظر می رسید!
چون دختر بود؟!
درسته اون تا حالا هیچ زن و دختری رو نکشته بود
سردرد عجیب و بدی سراغش اومد
_الان نه!
درسته بیماری..که نه چون به نظرش فقط یه سردرد پر درد الکی بود سراغش اومده بود و اون داروش رو همراهش نداشت و تنها به جنگل اومده بود
_امیدوارم زود پیدا شی
هوا داشت تاریک می شد و اون تنهایی توی جنگل می ترسید
خب راستش عاقبت دیدن فیلم های ترسناکی که جنبش رو نداری همینه دیگه!
لباسش گلی شده بود و از ترس نزدیک بود گریه کنه
_خدایا نجاتم بده قول میدم که دیگه فیلم ترسناک نبینم
دوباره به اطرافش نگاه کرد
با برخورد دستی از پشت روی شونش برگشت و از روی شوک جیغ زد و روی زمین افتاد
_هی بانو منم!
دستش روی ضربان قلب بی پایانش بود و از ترس داشت سکته می کرد
مقابل پاهاش روی زمین نشست و آروم دستش رو روی شونه ی اون گذاشت
_متاسفم خیلی بد ظاهر شدم نه!
با کشیده شدن یهویی لباسش و بغل شدنش توسط اون دختر شوکه شد
نمیدونست باید چیکار کنه!
_ازت ممنونم!تو منو از دست جن ها نجات دادی!
افکار عجیبش رو پاک کرد
چطور بهش می گفت که قراره خودش بکشتش پس ممنون نباشه
دختر از بغلش بیرون اومد
...
#بی تی اس
۳.۶k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.