رز وحشی🧬🦋
رز وحشی🧬🦋
💜« Part 1 »💜
هلنا: قدم بر می داشتم و به امتحان ریاضی فردا فکر میکردم و الان داشتم میرفتم پاساژ آهی کشیدم که به نزدیکی پاساژ رسیدم منتظر زهرا بودم صدای چندان بلند از پشت سرم گفت:
_ پس بالاخره اومدی
برگشتم و با دیدن زهرا لب زدم
_ تو از کی اینجایی؟؟ منو باش منتظر بودم تو بیای
خندید و بعد وارد پاساژ شدیم زهرا دختر خوبی بود و خیلی باهاش صمیمی بودم موهای کوتاه بلوند داشت و پوست برنزه در کل خوشگل بود وارد لباس فروشی شدیم و یکی از لباس ها خیلی دلم رو گرفت
وارد اتاق پرو شدم و پوشیدمش نگاه سرتا به خودم انداختم موهای بلند مشکیم روی شونه های برهنم ریخته بود و رنگ قرمز لباس به پوست سفیدم میومد
از توی آینه پشت سرم رو دیدم که در اتاق پرو باز شد و پسری جوون وارد اتاق پرو شد!! از حق نگذریم جذاب هم بود سریع در رو پشت سرش بست
چطور ممکنه یه پسر وارد اتاق پرو شه؟؟!! خشکم زده بود....
بهم نزدیک شد میخواستم ازش دور شم ولی کوچیکی اتاق پرو اجازه نمیداد... یه دستش رو دور کمرم گرفت همون لحظه که خواستم جیغ بکشم دست دیگش رو.... روی دهنم گذاشت و زمه زمه کرد
_هیس فقط چیزی نگو
به نشونه تایید سرم رو تکون دادم که ازم جدا شد به سمت در رفت دست گیره رو با دستش گرفت و خواست بره که به سمتم برگشت و با حالت تمسخر سرش رو تکون داد گفت
_ بهت میاد
بعد از اتاق پرو خارج شد.... تازه از شوک اومده بودم بیرون سریع لباسم رو عوض کردم و خواستم از اتاق پرو برم بیرون که چشمم افتاد به کیفه پولی که روی زمین اتاق پرو بود برش داشتم اومدم بیرون و متوجه شدم زهرا و فروشنده رفتن داخل مغازه روبه رو
پس بخاطر همون پسره راحت تونست وارد اتاق پرو بشه
زهرا هیجان زده به سمتم اومد و سوال کرد
_ دوست داشتی؟
چرا رنگت پریده خوبی؟
ی دستی به سر روم کشیدم و لب زدم
_ چیزی نیست فقط تعجب کردم که چطوری همه ی لباس ها بهم میاد
خندید و با مشت به شونم زد
_ دیوونه نگرانم کردی
💜« Part 1 »💜
هلنا: قدم بر می داشتم و به امتحان ریاضی فردا فکر میکردم و الان داشتم میرفتم پاساژ آهی کشیدم که به نزدیکی پاساژ رسیدم منتظر زهرا بودم صدای چندان بلند از پشت سرم گفت:
_ پس بالاخره اومدی
برگشتم و با دیدن زهرا لب زدم
_ تو از کی اینجایی؟؟ منو باش منتظر بودم تو بیای
خندید و بعد وارد پاساژ شدیم زهرا دختر خوبی بود و خیلی باهاش صمیمی بودم موهای کوتاه بلوند داشت و پوست برنزه در کل خوشگل بود وارد لباس فروشی شدیم و یکی از لباس ها خیلی دلم رو گرفت
وارد اتاق پرو شدم و پوشیدمش نگاه سرتا به خودم انداختم موهای بلند مشکیم روی شونه های برهنم ریخته بود و رنگ قرمز لباس به پوست سفیدم میومد
از توی آینه پشت سرم رو دیدم که در اتاق پرو باز شد و پسری جوون وارد اتاق پرو شد!! از حق نگذریم جذاب هم بود سریع در رو پشت سرش بست
چطور ممکنه یه پسر وارد اتاق پرو شه؟؟!! خشکم زده بود....
بهم نزدیک شد میخواستم ازش دور شم ولی کوچیکی اتاق پرو اجازه نمیداد... یه دستش رو دور کمرم گرفت همون لحظه که خواستم جیغ بکشم دست دیگش رو.... روی دهنم گذاشت و زمه زمه کرد
_هیس فقط چیزی نگو
به نشونه تایید سرم رو تکون دادم که ازم جدا شد به سمت در رفت دست گیره رو با دستش گرفت و خواست بره که به سمتم برگشت و با حالت تمسخر سرش رو تکون داد گفت
_ بهت میاد
بعد از اتاق پرو خارج شد.... تازه از شوک اومده بودم بیرون سریع لباسم رو عوض کردم و خواستم از اتاق پرو برم بیرون که چشمم افتاد به کیفه پولی که روی زمین اتاق پرو بود برش داشتم اومدم بیرون و متوجه شدم زهرا و فروشنده رفتن داخل مغازه روبه رو
پس بخاطر همون پسره راحت تونست وارد اتاق پرو بشه
زهرا هیجان زده به سمتم اومد و سوال کرد
_ دوست داشتی؟
چرا رنگت پریده خوبی؟
ی دستی به سر روم کشیدم و لب زدم
_ چیزی نیست فقط تعجب کردم که چطوری همه ی لباس ها بهم میاد
خندید و با مشت به شونم زد
_ دیوونه نگرانم کردی
۵.۱k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.