"Everything was fine until that day..."
"Everything was fine until that day..."
پارت ⁴
×:دیگ شدم بزرگترین مافیای جهان
+:ک اینطور میگم خیلی عوض شدی به خاطر همینه عاا راستی امشب میخوام برم بار پیش دوستام برای آخرین بار
×:نچ بیب دیگ اجازه نداری هیچوقت تنهایی بری بار
+:یاا قبلا ک اجازه میدادی
×:دیگ از این به بعد اجازه نداری و اینکه خیلی چیزا عوض شده حالا رفتیم کره دربارش حرف میزنیم
+:ولی اینجوری نمیشه ک برای آخرین بار میخوام دوستامو ببینم میرم من
×:ددیتو عصبی نکن دیگ وقتی میگم نه یعنی نه(جدی و اخم)
+:با اون اخم و جدیتی ک حرف زد ترسیدم به خاطر همین برای اینکه بیشتر بحثمون نشه بالاخره بعد از یکسال همو دیدیم بهش گفتم
+:حالا بیا فعلا یکم استراحت کنیم
×:باشه بیبی
+:بعدش کوک بلند شد
+:کجا؟
×:با کت شلوار ک توقع نداری بخوابم
+:آها باش لباس آوردی مگ
×:لباس نمیخواد
+:پس چی میپو...
ک یهو لباساشو کلا درآورد محو بدنش شدم سیکس براش دیوونم میکرد با اون تتو هایی ک زده بود نگاهمو نمیتونستم ازش بردارم
×:خیلی خوشت اومده نه؟(نیشخند)
+:عاا نه نه
وایی گند زدم
+:ولش کن حالا چرا لخت شدی
×:مگ یادت رفته من بدون لباس میخوام
+:آره ولی
یهو شلوارشم در آورد فقط با لباس زیر بود
+:یا تنت کن(روشو کرد اونور)
×:سوجین جوری رفتار میکنی انگار تاحالا لخت منو ندیدی این کارا چیه کلا یکسال نبودما برگرد ببینم
+:بپوش لباساتو
ک اومد پرید رو تخت و رومو کرد اونور ک یهو لباسای منم در آورد و فقط با لباس زیر بودم
+:جونگ کوک این کارا چیه؟
×:اوفف بیبی چه خوش مزه تری شدی بی صبرانه منتظر شبم
+:با این حرفش تنم لرزید ولی کم نیاوردم گفتم
+:الان برا چی لباسامو در اوردی؟(جدی)
×:چونکه با لباس نمیشه خوابید الان هم دیگ حرف نزن میخوام بخوابم(جدی)
+:جون...
×:مگ نگفتم ساکت؟(جدی و عصبی)
+:دیگ هیچی نگفتم اونم منو بغلم کرد لبامو محکم بوسید بعدش خوابید بغلش واقعا بهم آرامش میداد ولی واقعا نمیدونم چجوری باید این جئون جونگ کوک خشن و سختگیر عصبی رو تحمل کنم واقعا برام سخته چونکه آدمی نیستم ک بتونم زیاد با محدود بودن کنار بیام همینجوری ک تو فکر بودم انقد بغل کوک خوب و پر از آرامش و امنیت بود برام چشمام کم کم به خواب رفت و خوابیدم
از زبان سوجین خواب بودم ک با حس خیسی کنده شدن لبام بیدار شدم دیدم کوک افتاده به جونم
×:اومم بیب بیدار شدی
+:آره چیکار میکنی
×:ببخشید نتونستم خودمو کنترل کنم بیب
+:اشکال حالت ساعت چنده؟
×:ساعت ۸ پاشو باید بریم بار
+:بار چرا؟
×:با یکی از مافیا های ایتالیایی قرار دارم
+:عع خوبه پس منم دوستامو میبینم
×:نخیر شما از کنار من جم نمیخوری(جدی)
+:جونگ کوک(کیوت)
×:میخورمتا اون شکلی نکن قیافتو
+:خب بزار برم دیگ انقد سختگیری نکن بهم(کیوت)
پارت ⁴
×:دیگ شدم بزرگترین مافیای جهان
+:ک اینطور میگم خیلی عوض شدی به خاطر همینه عاا راستی امشب میخوام برم بار پیش دوستام برای آخرین بار
×:نچ بیب دیگ اجازه نداری هیچوقت تنهایی بری بار
+:یاا قبلا ک اجازه میدادی
×:دیگ از این به بعد اجازه نداری و اینکه خیلی چیزا عوض شده حالا رفتیم کره دربارش حرف میزنیم
+:ولی اینجوری نمیشه ک برای آخرین بار میخوام دوستامو ببینم میرم من
×:ددیتو عصبی نکن دیگ وقتی میگم نه یعنی نه(جدی و اخم)
+:با اون اخم و جدیتی ک حرف زد ترسیدم به خاطر همین برای اینکه بیشتر بحثمون نشه بالاخره بعد از یکسال همو دیدیم بهش گفتم
+:حالا بیا فعلا یکم استراحت کنیم
×:باشه بیبی
+:بعدش کوک بلند شد
+:کجا؟
×:با کت شلوار ک توقع نداری بخوابم
+:آها باش لباس آوردی مگ
×:لباس نمیخواد
+:پس چی میپو...
ک یهو لباساشو کلا درآورد محو بدنش شدم سیکس براش دیوونم میکرد با اون تتو هایی ک زده بود نگاهمو نمیتونستم ازش بردارم
×:خیلی خوشت اومده نه؟(نیشخند)
+:عاا نه نه
وایی گند زدم
+:ولش کن حالا چرا لخت شدی
×:مگ یادت رفته من بدون لباس میخوام
+:آره ولی
یهو شلوارشم در آورد فقط با لباس زیر بود
+:یا تنت کن(روشو کرد اونور)
×:سوجین جوری رفتار میکنی انگار تاحالا لخت منو ندیدی این کارا چیه کلا یکسال نبودما برگرد ببینم
+:بپوش لباساتو
ک اومد پرید رو تخت و رومو کرد اونور ک یهو لباسای منم در آورد و فقط با لباس زیر بودم
+:جونگ کوک این کارا چیه؟
×:اوفف بیبی چه خوش مزه تری شدی بی صبرانه منتظر شبم
+:با این حرفش تنم لرزید ولی کم نیاوردم گفتم
+:الان برا چی لباسامو در اوردی؟(جدی)
×:چونکه با لباس نمیشه خوابید الان هم دیگ حرف نزن میخوام بخوابم(جدی)
+:جون...
×:مگ نگفتم ساکت؟(جدی و عصبی)
+:دیگ هیچی نگفتم اونم منو بغلم کرد لبامو محکم بوسید بعدش خوابید بغلش واقعا بهم آرامش میداد ولی واقعا نمیدونم چجوری باید این جئون جونگ کوک خشن و سختگیر عصبی رو تحمل کنم واقعا برام سخته چونکه آدمی نیستم ک بتونم زیاد با محدود بودن کنار بیام همینجوری ک تو فکر بودم انقد بغل کوک خوب و پر از آرامش و امنیت بود برام چشمام کم کم به خواب رفت و خوابیدم
از زبان سوجین خواب بودم ک با حس خیسی کنده شدن لبام بیدار شدم دیدم کوک افتاده به جونم
×:اومم بیب بیدار شدی
+:آره چیکار میکنی
×:ببخشید نتونستم خودمو کنترل کنم بیب
+:اشکال حالت ساعت چنده؟
×:ساعت ۸ پاشو باید بریم بار
+:بار چرا؟
×:با یکی از مافیا های ایتالیایی قرار دارم
+:عع خوبه پس منم دوستامو میبینم
×:نخیر شما از کنار من جم نمیخوری(جدی)
+:جونگ کوک(کیوت)
×:میخورمتا اون شکلی نکن قیافتو
+:خب بزار برم دیگ انقد سختگیری نکن بهم(کیوت)
۲۷.۶k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.