چند پارتی¤
چند پارتی¤
*پارت سوم*
+خب من دیگه بزرگ شدم و ازتون میخوام اجازه بدین با بورسیه ای که میگیرم به کره جنوبی برای ادامه تحصیل برم*استرس
=چی!ازم میخوای بزارم بری تو کشور غریبه؟...عمرا
+اما..
=اما و چی ها؟گفتم نه*بلند
+خیلی سعی کردم بغضمو قورت بدم و با گفتن بله ای سری به اتاق رفتم و به لیا پیام میدادم که کمکم گریم گرفت و بی صدا گریه میکردم
╭───── مامان و باباش─────╮
÷هی چرا سرش داد کشیدی؟
=چیه انتظار داری نکشم؟بره اونور آب؟پس الان داره چیکار میکنه...زندگی دیگه میخواد بره اونجا ...چه مسخره
÷دیگه صبرم تموم شد و گفتم بس کن دیگه همش بهش بیتوجهی میکنی بفهم اون تنها دخترته و تنها فرزندت...توکه نمیخوای آرزو هاشو ازش. بگیری میخوای؟اون چند ساله داره تلاش میکنه به اینجا برسه و بره کره اما تو با گفتن نه همه چی رو بستی؟ نه دیگه نه...تو نزاری من میزارم بره اصن خودمم باهاش میرم فهمیدی؟!یکم به خودت بیا*داد
داشتم میرفتم که گفت
=ب...باشه .....بهش بگو وسایلشو جمع کنه هر موقع که بود بهم بگو بیلی براش بگیرم*پشیمون
÷هیییییی واقا*ذوق
=اوهوم
+نشسته بودم اتاق و داشتم اشکامو پاک میکردم که مامان بدون در زدن اومد تو اتاق انقد خوشحال بود که فکر کردم اجازه داده برم کره اما با حرفی که گفت چند ثانیه کپ کردم
÷دخترم بابات اجازه داد بری کره جنوبیی*خوشحال
+و...واقا...آخجونننننن*بالاو پایین پریدن
سریع از اتاق رفتم بیرون و بابام رو بقل کردم اونم متقابلا بغلم کرد......
ادامه دارد......
خوب شده؟ وقت کردم پارت بعد رو میزارم
*پارت سوم*
+خب من دیگه بزرگ شدم و ازتون میخوام اجازه بدین با بورسیه ای که میگیرم به کره جنوبی برای ادامه تحصیل برم*استرس
=چی!ازم میخوای بزارم بری تو کشور غریبه؟...عمرا
+اما..
=اما و چی ها؟گفتم نه*بلند
+خیلی سعی کردم بغضمو قورت بدم و با گفتن بله ای سری به اتاق رفتم و به لیا پیام میدادم که کمکم گریم گرفت و بی صدا گریه میکردم
╭───── مامان و باباش─────╮
÷هی چرا سرش داد کشیدی؟
=چیه انتظار داری نکشم؟بره اونور آب؟پس الان داره چیکار میکنه...زندگی دیگه میخواد بره اونجا ...چه مسخره
÷دیگه صبرم تموم شد و گفتم بس کن دیگه همش بهش بیتوجهی میکنی بفهم اون تنها دخترته و تنها فرزندت...توکه نمیخوای آرزو هاشو ازش. بگیری میخوای؟اون چند ساله داره تلاش میکنه به اینجا برسه و بره کره اما تو با گفتن نه همه چی رو بستی؟ نه دیگه نه...تو نزاری من میزارم بره اصن خودمم باهاش میرم فهمیدی؟!یکم به خودت بیا*داد
داشتم میرفتم که گفت
=ب...باشه .....بهش بگو وسایلشو جمع کنه هر موقع که بود بهم بگو بیلی براش بگیرم*پشیمون
÷هیییییی واقا*ذوق
=اوهوم
+نشسته بودم اتاق و داشتم اشکامو پاک میکردم که مامان بدون در زدن اومد تو اتاق انقد خوشحال بود که فکر کردم اجازه داده برم کره اما با حرفی که گفت چند ثانیه کپ کردم
÷دخترم بابات اجازه داد بری کره جنوبیی*خوشحال
+و...واقا...آخجونننننن*بالاو پایین پریدن
سریع از اتاق رفتم بیرون و بابام رو بقل کردم اونم متقابلا بغلم کرد......
ادامه دارد......
خوب شده؟ وقت کردم پارت بعد رو میزارم
۶.۱k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.