part
part ⁷⁴
ا.ت ویو:
مادر:دخترم همراهم بیا
نگاهی به اقای کیم و نگاهی به مادر تهیونگ انداختم..با اکرار بلند شدم..در هین بلند شدن نگاه جمعیت کردم تا تهیونگ رو پیدا کنم..اما انقدر شلوغ بود که نمیشد ادم ها رو از هم تشخیص بدی..با گرفتن دستم توسط مادر تهیونگ نگاهمو از جمعیت گرفتم و بهش داد
مادر:میخوام کمی باهات حرف بزنم
منو همراه خودش کشوند سمت قسمتی از سالن که یک در بزرگ داشت..اون در باز شد و داخل شدیم..چند تا مبل توی اون سالن بزرگ چیده شده بود و کمی اونور تر یک پیانوی سفید و بزرگ قرار داشت..پنجره های بزرگی داشت و پرده های حریر و مخمل بهش اویزون بود..منو سمت مبل ها هدایت کرد..روی یکی از مبل ها نشستم..از استرس بند کیفمو توی مشتم گرفته بودم..مادر تهیونگ روی مبل کناریم نشست و پاهاشو روی هم انداخت و نوشیدنی که روی میز بود رو برداشت و جرعه ای ازش رو نوشید..جامش رو پایین اورد و نگاه من کرد
مادر:دختر زیبایی هستی
بی صدا نگاهش میکردم..نگاهشو ازم گرفت و به میز روبروش داد و جام دیگه ای برداشت و سمت من گرفت
مادر:بگیرش
دستی که ازاد بود رو بالا اوردم و جام رو ازش گرفتم
مادر:زیاد طولش نمیدم
جرعه ای دیگه از نوشیدنی توی جامشو نوشید و نگاه من کرد
مادر:فکر کنم تهیونگ همه چی رو درمورد من بهت گفته پس نیاز نیست حرفی بزنم درسته..
سرم رو تکون داد
مادر:در مورد کنجکاو شدم..نمیدونستم پسر ناتنیم همچین سلیقه ای توی انتخاب همسر داره
یه حرف خودش خندید
مادر:خب میخوام کمی از خودت برام بگی عروسم
نگاهی به جامی که توی دستم بود کردم و جرعه ای ازش نوشیدم..مزه تلخیش به ترشی میزد و این منو از خوردن دوباره اون نوشیدنی باز داشت
ا.ت:فکر نکنم چیزی مونده باشه که بخواید بدونید..
مادر تهیونگ خندید گفت
مادر:اوه پس میگی همه چی رو درموردت میدونم درسته
سرم رو تکون دادم..گلوم بدجوری میسوخت..
مادر تهیونگ کمی بهم نزدیک تر شد گفت
مادر:تو دختر واقعا زیبایی هستی..اون تهیونگ لیاقت تو رو نداره..شاید فقط چهره زیبایی داشته باشه اما اخلاق نداره و همش دنبال هوسشه..ازش جدا شو و بیا با پسر من ازدواج کن..برخلاف تهیونگه اخلاق خیلی خوبی داره و جذاب هم هست
از سردرد یهویم اخمی بین ابروهام افتاد و با حرف های مادر تهیونگ سردردم بدتر میشد
مادر:مطمعنم اخرش به هیچی نمیرسی اگر با تهیونگ باشی..بازم تصمیم خودته دخترم من صلاحتمو میخوام
خندید و از جاش بلند شد
مادر:امیدوارم زود تر متوجه این اشتباهت بشی چون تهیونگ هیچی نیست هیچی..بلاخره نابودش میکنم..
حرف های اخرش رو دیگه نمیشنیدم..سردردم بیشتر شده بود و همراهش سر گیجه هم اضافه شد..مادر تهیونگ از اون سالن خارج شد..از جام بلند شدم..از درد شدید دسته کیفم رو محکم گرفتم..
ادامه دارد🍷
ا.ت ویو:
مادر:دخترم همراهم بیا
نگاهی به اقای کیم و نگاهی به مادر تهیونگ انداختم..با اکرار بلند شدم..در هین بلند شدن نگاه جمعیت کردم تا تهیونگ رو پیدا کنم..اما انقدر شلوغ بود که نمیشد ادم ها رو از هم تشخیص بدی..با گرفتن دستم توسط مادر تهیونگ نگاهمو از جمعیت گرفتم و بهش داد
مادر:میخوام کمی باهات حرف بزنم
منو همراه خودش کشوند سمت قسمتی از سالن که یک در بزرگ داشت..اون در باز شد و داخل شدیم..چند تا مبل توی اون سالن بزرگ چیده شده بود و کمی اونور تر یک پیانوی سفید و بزرگ قرار داشت..پنجره های بزرگی داشت و پرده های حریر و مخمل بهش اویزون بود..منو سمت مبل ها هدایت کرد..روی یکی از مبل ها نشستم..از استرس بند کیفمو توی مشتم گرفته بودم..مادر تهیونگ روی مبل کناریم نشست و پاهاشو روی هم انداخت و نوشیدنی که روی میز بود رو برداشت و جرعه ای ازش رو نوشید..جامش رو پایین اورد و نگاه من کرد
مادر:دختر زیبایی هستی
بی صدا نگاهش میکردم..نگاهشو ازم گرفت و به میز روبروش داد و جام دیگه ای برداشت و سمت من گرفت
مادر:بگیرش
دستی که ازاد بود رو بالا اوردم و جام رو ازش گرفتم
مادر:زیاد طولش نمیدم
جرعه ای دیگه از نوشیدنی توی جامشو نوشید و نگاه من کرد
مادر:فکر کنم تهیونگ همه چی رو درمورد من بهت گفته پس نیاز نیست حرفی بزنم درسته..
سرم رو تکون داد
مادر:در مورد کنجکاو شدم..نمیدونستم پسر ناتنیم همچین سلیقه ای توی انتخاب همسر داره
یه حرف خودش خندید
مادر:خب میخوام کمی از خودت برام بگی عروسم
نگاهی به جامی که توی دستم بود کردم و جرعه ای ازش نوشیدم..مزه تلخیش به ترشی میزد و این منو از خوردن دوباره اون نوشیدنی باز داشت
ا.ت:فکر نکنم چیزی مونده باشه که بخواید بدونید..
مادر تهیونگ خندید گفت
مادر:اوه پس میگی همه چی رو درموردت میدونم درسته
سرم رو تکون دادم..گلوم بدجوری میسوخت..
مادر تهیونگ کمی بهم نزدیک تر شد گفت
مادر:تو دختر واقعا زیبایی هستی..اون تهیونگ لیاقت تو رو نداره..شاید فقط چهره زیبایی داشته باشه اما اخلاق نداره و همش دنبال هوسشه..ازش جدا شو و بیا با پسر من ازدواج کن..برخلاف تهیونگه اخلاق خیلی خوبی داره و جذاب هم هست
از سردرد یهویم اخمی بین ابروهام افتاد و با حرف های مادر تهیونگ سردردم بدتر میشد
مادر:مطمعنم اخرش به هیچی نمیرسی اگر با تهیونگ باشی..بازم تصمیم خودته دخترم من صلاحتمو میخوام
خندید و از جاش بلند شد
مادر:امیدوارم زود تر متوجه این اشتباهت بشی چون تهیونگ هیچی نیست هیچی..بلاخره نابودش میکنم..
حرف های اخرش رو دیگه نمیشنیدم..سردردم بیشتر شده بود و همراهش سر گیجه هم اضافه شد..مادر تهیونگ از اون سالن خارج شد..از جام بلند شدم..از درد شدید دسته کیفم رو محکم گرفتم..
ادامه دارد🍷
- ۵.۸k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط