Part
Part ⁷⁵
ا.ت ویو:
از جام بلند شدم..از درد شدید دسته کیفم رو محکم گرفتم..با سختی خودمو به در رسوندم اما توان باز کردنش رو نداشتم..دستمو روی سرم گذاشتم..از شدت سرگیجه پاهام توانی نداشت برای ایستادن..دیگه تعادلمو از داشت دادم و به عقب پرت شدم..از کمر به زمین خوردم..درد وحشتناکی رو توی ستون فقراتم احساس میکردم..از برخورد سرم به زمین چشمام تار شدن و دیگه چیزی نفهمیدم
(فلش بک)
تهیونگ ویو:
روی مبل که دور از پدر و ا.ت بود و درست روبروشون قرار داشت نشستم..جمعیت زیادی توی عمارت بودن اما تمام حواسم به ا.ت بود..میدونستم اگه یک لحظه درنگ کنم همه چی نابود میشه..یکی از پاهامو مدام به زمین میکوبیدم و دستمو روی سینم توی هم گره زده بودم..چشمم تمام به دنبال ا.ت و حرکاتش بود..با نشستن یک نفر درست کنارم نگاهمو از ا.ت و پدرم گرفتم و به فرد کنارم دادم..کسی که کنارم نشسته بود ته مین بود..برادر ناتنیم اما برخلاف مادرش اون پسر فهمیده ای بود
ته مین:بدجوری توی فکری تهیونگ
اخمی کردم
تهیونگ:باز چی میخوایی.
ته مین توی جاش جابجا شد..و بعد گفت
ته مین:هیچی فقط اومدم بهت تبریک بگم بابت ازدواجت..
نگاهمو ازش گرفتم و به جمعیت دادم
تهیونگ:باشه ممنونم
ته مین لبخندی زد گفت
ته مین:موندم ببینم این دختره چجوری راضی شده با تو ازدواج کنه
با مرور اون روز که ا.ت بهم پیشنهاد داد پوزخندی زدم
تهیونگ:خودمم نمیدونم چجوری راضی شد
بلند خندید و از جاش بلند شد
ته مین:دیگه تنهات میزارم باید برم
و بین جمعیت گم شد..تنها کسی که زندگی کردن توی این خونه رو برام قابل تحمل میکرد ته مین بود..دوسال ازم کوچیک تر بود اما رفتارش جوری بود که انگار اون بزرگتره تا من..اون نقطه مقابل من بود..چشمامو روی هم فشار دادم و سرم رو به پشتی مبل تکیه دادم و نگاه سقف کردم..اون شبیه ا.ت بود یا بهتره بگم ا.ت شبیه ته مین هست..ا.ت برخلاف منه اون سفید و روشن من سیاه و تیره..پوزخندی زدم..سرم رو بلند کردم تا ا.ت و پدرم رو ببینم..اما به جای ا.ت جونگ کوک روی اون مبل نشسته بود..سریع از جام بلند شدم و نگاه اطراف کردم..با ندیدن ا.ت با قدم های بلند خودمو به پدرم و جونگ کوک رسوندم..جونگ کوک که فهمید قضیه از چه قراره سریع از جاش بلند شد
تهیونگ:تو..تو چرا حواست نبود بهش
جونگ کوک اومد سمتم و بازوم رو گرفت و برد یه جای خلوت
جونگ کوک:من فکر کردم پیش تو هستش
اخمی کردم و ازش فاصله گرفتم
تهیونگ:اهه لعنتی
دستمو با عصبانیت توی موهام کشیدم و دنبال جیمین میگشتم..جیمین از کنار میز مشروبات همراه با جامی که توش شراب سرخی ریخته شده بود و با لبخند روی لباش به سمتمون میومد..تا چشمش به من خورد قدم هاشو تند تر کرد تا رسید به ما
جیمین:...
ادامه دارد🍷
ا.ت ویو:
از جام بلند شدم..از درد شدید دسته کیفم رو محکم گرفتم..با سختی خودمو به در رسوندم اما توان باز کردنش رو نداشتم..دستمو روی سرم گذاشتم..از شدت سرگیجه پاهام توانی نداشت برای ایستادن..دیگه تعادلمو از داشت دادم و به عقب پرت شدم..از کمر به زمین خوردم..درد وحشتناکی رو توی ستون فقراتم احساس میکردم..از برخورد سرم به زمین چشمام تار شدن و دیگه چیزی نفهمیدم
(فلش بک)
تهیونگ ویو:
روی مبل که دور از پدر و ا.ت بود و درست روبروشون قرار داشت نشستم..جمعیت زیادی توی عمارت بودن اما تمام حواسم به ا.ت بود..میدونستم اگه یک لحظه درنگ کنم همه چی نابود میشه..یکی از پاهامو مدام به زمین میکوبیدم و دستمو روی سینم توی هم گره زده بودم..چشمم تمام به دنبال ا.ت و حرکاتش بود..با نشستن یک نفر درست کنارم نگاهمو از ا.ت و پدرم گرفتم و به فرد کنارم دادم..کسی که کنارم نشسته بود ته مین بود..برادر ناتنیم اما برخلاف مادرش اون پسر فهمیده ای بود
ته مین:بدجوری توی فکری تهیونگ
اخمی کردم
تهیونگ:باز چی میخوایی.
ته مین توی جاش جابجا شد..و بعد گفت
ته مین:هیچی فقط اومدم بهت تبریک بگم بابت ازدواجت..
نگاهمو ازش گرفتم و به جمعیت دادم
تهیونگ:باشه ممنونم
ته مین لبخندی زد گفت
ته مین:موندم ببینم این دختره چجوری راضی شده با تو ازدواج کنه
با مرور اون روز که ا.ت بهم پیشنهاد داد پوزخندی زدم
تهیونگ:خودمم نمیدونم چجوری راضی شد
بلند خندید و از جاش بلند شد
ته مین:دیگه تنهات میزارم باید برم
و بین جمعیت گم شد..تنها کسی که زندگی کردن توی این خونه رو برام قابل تحمل میکرد ته مین بود..دوسال ازم کوچیک تر بود اما رفتارش جوری بود که انگار اون بزرگتره تا من..اون نقطه مقابل من بود..چشمامو روی هم فشار دادم و سرم رو به پشتی مبل تکیه دادم و نگاه سقف کردم..اون شبیه ا.ت بود یا بهتره بگم ا.ت شبیه ته مین هست..ا.ت برخلاف منه اون سفید و روشن من سیاه و تیره..پوزخندی زدم..سرم رو بلند کردم تا ا.ت و پدرم رو ببینم..اما به جای ا.ت جونگ کوک روی اون مبل نشسته بود..سریع از جام بلند شدم و نگاه اطراف کردم..با ندیدن ا.ت با قدم های بلند خودمو به پدرم و جونگ کوک رسوندم..جونگ کوک که فهمید قضیه از چه قراره سریع از جاش بلند شد
تهیونگ:تو..تو چرا حواست نبود بهش
جونگ کوک اومد سمتم و بازوم رو گرفت و برد یه جای خلوت
جونگ کوک:من فکر کردم پیش تو هستش
اخمی کردم و ازش فاصله گرفتم
تهیونگ:اهه لعنتی
دستمو با عصبانیت توی موهام کشیدم و دنبال جیمین میگشتم..جیمین از کنار میز مشروبات همراه با جامی که توش شراب سرخی ریخته شده بود و با لبخند روی لباش به سمتمون میومد..تا چشمش به من خورد قدم هاشو تند تر کرد تا رسید به ما
جیمین:...
ادامه دارد🍷
- ۷.۵k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط