Pt23
Pt23
پایان فلش بک
سوفیا هم لبا کوک رو بوسید کوک:آروم شدی سوفیا:آره آروم شدم و بعد دوباره خوابیدن صبح پسرک با جایه خالی سوفیا مواجه شد کمی ترسید پس بلند شد لباس پوشید رفت بیرون کوک:سوفیا دخترک از خواب بیدار شده بود و به سمت آشپزخونه رفت حرفا ندیمه ها ازیتش میکرد خدمتکار:ارباب چجوری عاشقه اینه لباسشو نگاه حتی یه قلم آرایشم نداره دخترک به خودش نگاه کرد کمی ناراحت شد میز صبحونه رو چیدن همون موقع یکی از خدمتکارا به دخترک تنه ای زد و رد شد دخترک قبلا جلو این حرفا کم نمیآورد اما حالا که کنار کوکه ناراحت شد همون موقع صدا کوک رو شنید کوک:سوفیا کجایی از آشپزخونه بیرون رفت کمی قلبش تیر کشید سوفیا:کوکی اینجام به سمتش رفت کوک:عزیزم کجا بودی سوفیا:تو آشپزخونه دخترک بخاطر درد قلبش سرفه ای کرد کوک:حالت خوبه سوفیا درد داری سوفیا:کمی کوک:پس چرا داروهاتو نخوردی دخترک با حالت ناراحتی گفت سوفیا:پیداشون نکردم به هرکی گفتم بهم نداد گفت خودم پیدا کنم دخترک بغض کرد کوک:عشقم کی ناراحتت کرده سوفیا:کوکی من زشتم پسرک اخمی کرد و صورت سوفیا رو تو دستاش گرفت کوک:تو نمیدونی خوشگل ترین و کیوت ترین دختر دنیایی اصلا گریه نکن باشه؟ من دوست دارم حالا بگو ببینم کی پرنسس منو ناراحت کرده سوفیا:اگه بگم لوس میشم کوک:لوس نمیشی عزیزم گفتم بخاطرت آدم میکشم هوم سوفیا:خدمتکارات همشون میگن لباسام کثیفه به خودم نمیرسم زیر چشام کبوده کوک دخترک رو تو بغلش گرفت کوک:همه شماها تو اتاقم جمع میشید قرص سوفیا دسته کیه همون موقع یه خدمتکار جلو اومد قوتی قرص رو گذاشت جلو کوک کوک:گمشید تو اتاقم همه کوک قرصا رو به سوفیا داد و سوفیا اونارو خورد کوک:واست تو اتاق لباس گذاشتم شب مامان بابام میان اینجا سوفیا:واقعا کوک:آره سوفیا:به نظرت بابات قبولم میکنه کوک:قبولم نکنه مهم نیست چون صاحبم نیست هیچ وقت به حرفش گوش ندادم
پایان فلش بک
سوفیا هم لبا کوک رو بوسید کوک:آروم شدی سوفیا:آره آروم شدم و بعد دوباره خوابیدن صبح پسرک با جایه خالی سوفیا مواجه شد کمی ترسید پس بلند شد لباس پوشید رفت بیرون کوک:سوفیا دخترک از خواب بیدار شده بود و به سمت آشپزخونه رفت حرفا ندیمه ها ازیتش میکرد خدمتکار:ارباب چجوری عاشقه اینه لباسشو نگاه حتی یه قلم آرایشم نداره دخترک به خودش نگاه کرد کمی ناراحت شد میز صبحونه رو چیدن همون موقع یکی از خدمتکارا به دخترک تنه ای زد و رد شد دخترک قبلا جلو این حرفا کم نمیآورد اما حالا که کنار کوکه ناراحت شد همون موقع صدا کوک رو شنید کوک:سوفیا کجایی از آشپزخونه بیرون رفت کمی قلبش تیر کشید سوفیا:کوکی اینجام به سمتش رفت کوک:عزیزم کجا بودی سوفیا:تو آشپزخونه دخترک بخاطر درد قلبش سرفه ای کرد کوک:حالت خوبه سوفیا درد داری سوفیا:کمی کوک:پس چرا داروهاتو نخوردی دخترک با حالت ناراحتی گفت سوفیا:پیداشون نکردم به هرکی گفتم بهم نداد گفت خودم پیدا کنم دخترک بغض کرد کوک:عشقم کی ناراحتت کرده سوفیا:کوکی من زشتم پسرک اخمی کرد و صورت سوفیا رو تو دستاش گرفت کوک:تو نمیدونی خوشگل ترین و کیوت ترین دختر دنیایی اصلا گریه نکن باشه؟ من دوست دارم حالا بگو ببینم کی پرنسس منو ناراحت کرده سوفیا:اگه بگم لوس میشم کوک:لوس نمیشی عزیزم گفتم بخاطرت آدم میکشم هوم سوفیا:خدمتکارات همشون میگن لباسام کثیفه به خودم نمیرسم زیر چشام کبوده کوک دخترک رو تو بغلش گرفت کوک:همه شماها تو اتاقم جمع میشید قرص سوفیا دسته کیه همون موقع یه خدمتکار جلو اومد قوتی قرص رو گذاشت جلو کوک کوک:گمشید تو اتاقم همه کوک قرصا رو به سوفیا داد و سوفیا اونارو خورد کوک:واست تو اتاق لباس گذاشتم شب مامان بابام میان اینجا سوفیا:واقعا کوک:آره سوفیا:به نظرت بابات قبولم میکنه کوک:قبولم نکنه مهم نیست چون صاحبم نیست هیچ وقت به حرفش گوش ندادم
۹.۷k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.