Pt24
Pt24
کوک موهایه دخترک رو کنار زد بعد خوردن صبحونه دخترک رفت حموم و چند دقیقه ای حموم کرد بدنش زخمی بود بعد از حموم کردن اومد بیرون لباسی که کوک واسش گذاشته بود رو دید حوله رو از دورش باز کرد رو جایه زخماش کمی کرم پودر زد تا جاش بره ساعت نزدیک پنج بود دخترک لباسش رو تنش کرد یه لباس سفید بود که بسته بود آستینش حلقه ای بود اونو پوشید و کمی آرایش کرد و بعد به سمت اتاق کوک رفت و در زد سوفیا:کوکی کوک:بیا تو دخترک وارد اتاق شد پسرک پشتش به دخترک بود و یقه آستینش رو تا میکرد پیرن مشکی و شلوار مشکی دخترک دلش ضعف رفت در اتاق رو بست و بهش تکیه داد کوک از آینه سوفیا رو دید و برگشت سمتش و محو خوشگلیش شد کوک به سمت دخترک رفت کوک:خوشگل شدی سوفیا:توهم جذاب شدی کوک لبا سوفیا رو بوسید که در زدن سویانگ:ارباب مهموناتون اومدن کوک:خیله خوب بریم کوک و سوفیا دست همو گرفتن و رفتن درسته مامان باباش بودن با اومدن کوک لبخند زدن ولی با دیدن دخترک لبخندشون محو شد کوک:سلام بابا سلام مامان همون موقع یه دختر اومد سمتشون و عر زد دختره:عر پسر عمو عزیزم خواست کوک رو بغل کنه که کوک نزاشت کوک:تو اینجا چیکار میکنی میا پ.ک:عموت دخترش رو فرستاد کره چون نیا اصرار داشت تو رو ببینه م.ک:درسته پسرم کوک:جالبه بفرمایید بشینید چشه مامان و بابا کوک رو من افتاد پ.ک:دخترخانوم کی باشن کوک متوجه استرسم شده بود م.ک:فکر نمیکردم به همین زودی اون دختر بچه رو فراموش کنی کوک با لبخند گفت و دستامو تو دستش فشار داد کوک:اون همون دختریه که بخاطر کله کره رو دنبالش گشتم با این حرف کوک دخترک نفس عمیقی کشید و آروم شد پ.ک:چطور پیداش کردی کوک ماجرا رو تعریف کرد و از اون طرف دختر عمو ناتنیش که داشت پاره میشد میا:عه پس دختری که مثل خواهرت بود رو پیدا کردی کوک:من هیچ وقت اونو خواهر خودم ندونستم میا:منظورت چیه کوک:عاشقشم میا:عمو شما بهش نگفتید م.ک:ببین پسرم این دختر کوک:اسمش سوفیاست لطفا سوفیا صدا کنید بعد حرف زدن کوک و پدر مادرش به سمت میز رفتن و شام خوردن میخواستم پارچه آب رو بردارم که کوک دستمو گرفت کوک:من بهت میدم میا:خودت مگه دست نداری سوفیا:میبینی که دستم نمیرسه کوک لیوان رو برداشت و با پارچه آب که دستشو گرفتم سوفیا:خودم میریزم
خوب این چهار پارت
شرط پارت بعد
۱۹۹ تا فالو
۲۰ تا لایک
۱۰ تا کامنت
کوک موهایه دخترک رو کنار زد بعد خوردن صبحونه دخترک رفت حموم و چند دقیقه ای حموم کرد بدنش زخمی بود بعد از حموم کردن اومد بیرون لباسی که کوک واسش گذاشته بود رو دید حوله رو از دورش باز کرد رو جایه زخماش کمی کرم پودر زد تا جاش بره ساعت نزدیک پنج بود دخترک لباسش رو تنش کرد یه لباس سفید بود که بسته بود آستینش حلقه ای بود اونو پوشید و کمی آرایش کرد و بعد به سمت اتاق کوک رفت و در زد سوفیا:کوکی کوک:بیا تو دخترک وارد اتاق شد پسرک پشتش به دخترک بود و یقه آستینش رو تا میکرد پیرن مشکی و شلوار مشکی دخترک دلش ضعف رفت در اتاق رو بست و بهش تکیه داد کوک از آینه سوفیا رو دید و برگشت سمتش و محو خوشگلیش شد کوک به سمت دخترک رفت کوک:خوشگل شدی سوفیا:توهم جذاب شدی کوک لبا سوفیا رو بوسید که در زدن سویانگ:ارباب مهموناتون اومدن کوک:خیله خوب بریم کوک و سوفیا دست همو گرفتن و رفتن درسته مامان باباش بودن با اومدن کوک لبخند زدن ولی با دیدن دخترک لبخندشون محو شد کوک:سلام بابا سلام مامان همون موقع یه دختر اومد سمتشون و عر زد دختره:عر پسر عمو عزیزم خواست کوک رو بغل کنه که کوک نزاشت کوک:تو اینجا چیکار میکنی میا پ.ک:عموت دخترش رو فرستاد کره چون نیا اصرار داشت تو رو ببینه م.ک:درسته پسرم کوک:جالبه بفرمایید بشینید چشه مامان و بابا کوک رو من افتاد پ.ک:دخترخانوم کی باشن کوک متوجه استرسم شده بود م.ک:فکر نمیکردم به همین زودی اون دختر بچه رو فراموش کنی کوک با لبخند گفت و دستامو تو دستش فشار داد کوک:اون همون دختریه که بخاطر کله کره رو دنبالش گشتم با این حرف کوک دخترک نفس عمیقی کشید و آروم شد پ.ک:چطور پیداش کردی کوک ماجرا رو تعریف کرد و از اون طرف دختر عمو ناتنیش که داشت پاره میشد میا:عه پس دختری که مثل خواهرت بود رو پیدا کردی کوک:من هیچ وقت اونو خواهر خودم ندونستم میا:منظورت چیه کوک:عاشقشم میا:عمو شما بهش نگفتید م.ک:ببین پسرم این دختر کوک:اسمش سوفیاست لطفا سوفیا صدا کنید بعد حرف زدن کوک و پدر مادرش به سمت میز رفتن و شام خوردن میخواستم پارچه آب رو بردارم که کوک دستمو گرفت کوک:من بهت میدم میا:خودت مگه دست نداری سوفیا:میبینی که دستم نمیرسه کوک لیوان رو برداشت و با پارچه آب که دستشو گرفتم سوفیا:خودم میریزم
خوب این چهار پارت
شرط پارت بعد
۱۹۹ تا فالو
۲۰ تا لایک
۱۰ تا کامنت
۱۰.۹k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.