ف2 پ۳
ف2 پ۳
جیهوپ خودش رو به دیوار رسوند تکیه داد ..اما بی فایده اون هیچ کاری نمیتونست بکنه اینکه تا اینجا اومده معجزه بود به خاطر خونی که دوباره داشت ازش میریخت نزدیک به بیهوشی بود که صدای در رو شنید ......
دو دختر وارد یتیم خونه میشن انیس ارورا رو روی اولین صندلیی که میبینه میزاره به اطراف نگا میکنه تنها چیزی که میبینه خونه و جسد
+ اینجا چی شده؟
انیس به وضعیت خواهرش نگاهی میندازه
+ خواهر همینجا بمون تا یه چیز یپیدا کنم ببندم به پهلوت
+ ا...اوکی
انیس با عبور کردن از جسد الینا کوچولو رد خون تازه ای دید ریسک کرد و اون رد خون ها رو دنبال کرد و بعد کشیدن پرده ی خونیه بیمارستان کوچیک یتیم خونه با مردی روبه رو شد
+ خدای من یکی اینجاست
+ چی؟..زن..دست؟
انیس به ارومی سمت مرد رفت و نبضش رو گرفت با شنیدن صدای ضعیفی سرش رو نزدیک مرد کرد
ـک....ک...کمک
دختر لبخند زد
+ اون زندستتتتتت
ارورا با شنیدن صدای انیس لبخند زد
+ خدا رو شکر
.......
همه سر میز نشسته بودن و مشغول خوردن بودن که انیس بحث رو باز کرد
+ اطلاعاتی که میخواستیم رو پیدا کردی
یونا بعد خوردن یه قلوپ از اب سرش رو تکون داد
+ اره باید بریم سراغ برادر بزرگتره ...برایان وینسون
+ ادرس ر حفظ کردی؟
یونا پوزخند زد
+ با ذهنی که من دارم چیزی یادم میره اخه
ـ اما بهتره زیاد به خودت سخت نگیر ممکنه بعد یه مدت تمام اتفاقات زندگیت خوب و بد تو ذهنت گیر کنه
اینو جیهوپی میگفت که همیشه نگران این قضیه بود یونا لبخندی زد و گونه جیهوپ رو بوسید
+ باشه داداشی..ولی میدونم اتفاقی برام بیفته خانواده ای به این زیبایی دارم که خاطراتشون تو قلبمه
جیهوپ نگاهی به یونایی کرد که با لبخند به بقیه نگا میکرد دستش رو گذاشت رو قلبش اگه اعضا اینجا میبودن حتما بهش افتخار میکردن....
.......
نامحون به ارومی کتابش رو کنار گذاشت و عینکش رو از چشماش در اورد که در به تقه افتاد
_بیا داخل
جیمین با ارومی از در همراه با ظرف غذا وارد شد
_برات غذا اوردم هیونگ
نامجون با لبخند به تخت تکیه داد
_ لازم نبود تو بیاری جیمین
_مهم نی
جیمین کنار نامجون نشست و میز رو جلوش گذاشت نامجون میدونست اون به یه دلیل دیگه اینجاست پس.....
جیهوپ خودش رو به دیوار رسوند تکیه داد ..اما بی فایده اون هیچ کاری نمیتونست بکنه اینکه تا اینجا اومده معجزه بود به خاطر خونی که دوباره داشت ازش میریخت نزدیک به بیهوشی بود که صدای در رو شنید ......
دو دختر وارد یتیم خونه میشن انیس ارورا رو روی اولین صندلیی که میبینه میزاره به اطراف نگا میکنه تنها چیزی که میبینه خونه و جسد
+ اینجا چی شده؟
انیس به وضعیت خواهرش نگاهی میندازه
+ خواهر همینجا بمون تا یه چیز یپیدا کنم ببندم به پهلوت
+ ا...اوکی
انیس با عبور کردن از جسد الینا کوچولو رد خون تازه ای دید ریسک کرد و اون رد خون ها رو دنبال کرد و بعد کشیدن پرده ی خونیه بیمارستان کوچیک یتیم خونه با مردی روبه رو شد
+ خدای من یکی اینجاست
+ چی؟..زن..دست؟
انیس به ارومی سمت مرد رفت و نبضش رو گرفت با شنیدن صدای ضعیفی سرش رو نزدیک مرد کرد
ـک....ک...کمک
دختر لبخند زد
+ اون زندستتتتتت
ارورا با شنیدن صدای انیس لبخند زد
+ خدا رو شکر
.......
همه سر میز نشسته بودن و مشغول خوردن بودن که انیس بحث رو باز کرد
+ اطلاعاتی که میخواستیم رو پیدا کردی
یونا بعد خوردن یه قلوپ از اب سرش رو تکون داد
+ اره باید بریم سراغ برادر بزرگتره ...برایان وینسون
+ ادرس ر حفظ کردی؟
یونا پوزخند زد
+ با ذهنی که من دارم چیزی یادم میره اخه
ـ اما بهتره زیاد به خودت سخت نگیر ممکنه بعد یه مدت تمام اتفاقات زندگیت خوب و بد تو ذهنت گیر کنه
اینو جیهوپی میگفت که همیشه نگران این قضیه بود یونا لبخندی زد و گونه جیهوپ رو بوسید
+ باشه داداشی..ولی میدونم اتفاقی برام بیفته خانواده ای به این زیبایی دارم که خاطراتشون تو قلبمه
جیهوپ نگاهی به یونایی کرد که با لبخند به بقیه نگا میکرد دستش رو گذاشت رو قلبش اگه اعضا اینجا میبودن حتما بهش افتخار میکردن....
.......
نامحون به ارومی کتابش رو کنار گذاشت و عینکش رو از چشماش در اورد که در به تقه افتاد
_بیا داخل
جیمین با ارومی از در همراه با ظرف غذا وارد شد
_برات غذا اوردم هیونگ
نامجون با لبخند به تخت تکیه داد
_ لازم نبود تو بیاری جیمین
_مهم نی
جیمین کنار نامجون نشست و میز رو جلوش گذاشت نامجون میدونست اون به یه دلیل دیگه اینجاست پس.....
۴.۷k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.