ف2 پ ۴
ف2 پ ۴
جیمین کنار نامجون نشست و میز رو جلوش گذاشت نامجون میدونست اون به یه دلیل دیگه اینجاست پس گفت
_ چیشده یاد من افتادی ؟
جیمین گه منظور نامجون رو میدونست شروع به صحبت کرد
_خب خودت میدونی که من یک ساله دنبال یونام
_اوهوم خب؟
_ ردش رو چند تا جا گرفتم اما هنوز نمیدونم داره چیکار میکنه و ....
جیمین دقایقی مکث کرد و دوباره ادامه داد
_امشب توی منطقه خاندان وینسون دیده شده
نامجون لحظه ای دست از خوردن برداشت
_چی میخوای بگی ؟
_ ببین وقتی داشتم به جاهایی که رفتم متوجه ربطشون به هم نشدم اما وقتی رفت سراغ خاندان وینسون فهمیدم
نامجون دست از خوردن برداشت و به جیمین گوش داد
_ یادته وقتی با فرانک بود دنبال یه موادی بودن ...انگار این مواد تو دست یکی از این خاندانه فک کنم دنبال اونن
_ برای چی باید دنبال اون باشن درست نی
یونا دنبال همچین چیزایی نمیره
جیمین خواست حرفی بزنه که تهونگ وارد شد
_ هیونگ خداوکیلی بادیگاردای نفهمی داریییی دو ساعته دارم میگم نظم نظامی چه شکلیه مگه میفهمنننن
نامجون خنده ی ارومی میکرد
_ به نظر میاد داره بهت سخت میگذره ؟
_ وایییی دارن دیوانم میکننن
جیمین بدون هیچ سر و صدایی بلند شد و از اتاق خارج شد تهیونگ با نشستن کنار مبل نامجون گفت
_ این هنو با ما قهره
نامجون در حالی که ظرف غذا رو گذاشت کنار گفت
_ معلومه که قهر میکنه با اون دعوایی که کردین
_ یک سال گذشته اخه زیادیه
تهیونگ به نامجون نگاه کرد و نفس کلافه ای کشید ..
...........
یونا سر ادوارد رو گرفت و روی زمین انداختش
_ اخخخخخخ
+ دفعه اخرت باشه بگی نمیتونم بزنمت
ادوارد همونطور که داشت به کمک ارورا بلند میشد خندید
_ من فقط بهت راحت گرفتم
یونا نگاهی به ادوارد کرد
+ عهههه میخوای یه دور دیگه بریم ؟
ادوارد که دیگه توان جنگ نداشت دستش رو به معنای تسلیم بالا برد یونا تا خواست حرفی بزنه انیس با جدیت تمام وارد اتاق تمرین شد
+ یونا سریع بیا اتاق جلسه
یونا که حرفش رو خورد سرش رو تکون داد و دنبال انیس رفت
.........
جیمین کنار نامجون نشست و میز رو جلوش گذاشت نامجون میدونست اون به یه دلیل دیگه اینجاست پس گفت
_ چیشده یاد من افتادی ؟
جیمین گه منظور نامجون رو میدونست شروع به صحبت کرد
_خب خودت میدونی که من یک ساله دنبال یونام
_اوهوم خب؟
_ ردش رو چند تا جا گرفتم اما هنوز نمیدونم داره چیکار میکنه و ....
جیمین دقایقی مکث کرد و دوباره ادامه داد
_امشب توی منطقه خاندان وینسون دیده شده
نامجون لحظه ای دست از خوردن برداشت
_چی میخوای بگی ؟
_ ببین وقتی داشتم به جاهایی که رفتم متوجه ربطشون به هم نشدم اما وقتی رفت سراغ خاندان وینسون فهمیدم
نامجون دست از خوردن برداشت و به جیمین گوش داد
_ یادته وقتی با فرانک بود دنبال یه موادی بودن ...انگار این مواد تو دست یکی از این خاندانه فک کنم دنبال اونن
_ برای چی باید دنبال اون باشن درست نی
یونا دنبال همچین چیزایی نمیره
جیمین خواست حرفی بزنه که تهونگ وارد شد
_ هیونگ خداوکیلی بادیگاردای نفهمی داریییی دو ساعته دارم میگم نظم نظامی چه شکلیه مگه میفهمنننن
نامجون خنده ی ارومی میکرد
_ به نظر میاد داره بهت سخت میگذره ؟
_ وایییی دارن دیوانم میکننن
جیمین بدون هیچ سر و صدایی بلند شد و از اتاق خارج شد تهیونگ با نشستن کنار مبل نامجون گفت
_ این هنو با ما قهره
نامجون در حالی که ظرف غذا رو گذاشت کنار گفت
_ معلومه که قهر میکنه با اون دعوایی که کردین
_ یک سال گذشته اخه زیادیه
تهیونگ به نامجون نگاه کرد و نفس کلافه ای کشید ..
...........
یونا سر ادوارد رو گرفت و روی زمین انداختش
_ اخخخخخخ
+ دفعه اخرت باشه بگی نمیتونم بزنمت
ادوارد همونطور که داشت به کمک ارورا بلند میشد خندید
_ من فقط بهت راحت گرفتم
یونا نگاهی به ادوارد کرد
+ عهههه میخوای یه دور دیگه بریم ؟
ادوارد که دیگه توان جنگ نداشت دستش رو به معنای تسلیم بالا برد یونا تا خواست حرفی بزنه انیس با جدیت تمام وارد اتاق تمرین شد
+ یونا سریع بیا اتاق جلسه
یونا که حرفش رو خورد سرش رو تکون داد و دنبال انیس رفت
.........
۳.۵k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.