پارت ۶۳ : دور و بر رو نگا کردم ولی کسی نبود
پارت ۶۳ : دور و بر رو نگا کردم ولی کسی نبود
خواستم برم تو اتاق که یک لحظه بدنم برق گرفت احساس کردم حالش خوب نیست
دوباره با دقت نگا کردم
وای نه روی زمین افتاده بود اسمشو بلند صدا کردم و دوتا دستام و جلوی دهنم گذاشتم
اگه الان بیدار شن چی سریع رفتم به سمتش و روی زمین نشستم
رو شکم بود با دست راستم بازو ی دست چپم رو گرفتم و با دست چپم شکمش رو
برگردوندمش دست راستم و روی لپ و پیشونیش گذاشتم داغ بود لباش هم قرمز و داغ بود
سریع رفتم از پایین یک پارچ برداشتم و پر آب یخ کردم و رفتم بالا و رو صورتش ریختم
منتظر بودم ببینم بیدار میشه یا نه سرشو تکون میداد ولی چشماش و باز نکرد
خیلی ترسیدم دور و بر رو نگا کردم که دستی رو روی ساعد دست چپم احساس کردم
وی رو نگا کردم چشماش نیمه باز بود وقتی بهوش اومد حالم بهتر شد رو زمین نشست
گفت : تو کی فهمیدی من این جام من : سکته ام دادی وی : خب حالا که نمردم
بلند شد و چند قدمی راه رفت نزدیک بیوفته رو زمین با دو تا دستام ساعد دستاشو گرفتم و گفتم : تو اصلا حالت خوب نیست دستش و تو موهاش کرد و گفت : من خوبم
تا اتاق اومد و خودشو رو تخت انداخت هنوز قلبم میزد
گفتم : بخواب من میرم زود میام وی : وایسا من : بله وی : میخوام یک چیزی بگم تعجب کردم و گفتم : بگو وی : ولش کن بعدا میگم
رفتم تو اتاق کوکی
یعنی چی میخواست بگه
چرا نگفت
وایییی ذهنم پر از چرت و پرت شد
رفتم کنارش دراز کشیدم
یک دفعه دست راستشو رو شکمم گذاشت و منو بغل کرد خیلی آروم گفت : چرا قلبت تند میزنه
تعجب کردم مگه خواب نبود گفتم : تو مگه خواب نبودی جونگ کوک : چرا ... ولی وقتی بغلت کردم قلبت منو بیدار کرد من : خب ....... نمیدونم
چشماش و باز کرد اووو بدنم با دیدن چشماش لرزید
روی من اومد و فقط نگام کرد
دستام رو کردم تو موهاش
اون عشق من بود پس منم میتونستم باهاش خوش باشم یک لبخندی زدم و دستام و دور گردنش حلقه کردم و لبام و روی لباش گذاشتم
تعجب کرده بود و نمیدونستم دارم چیکار میکنم
لباشو میمکیدم و دست راستمو روی شانه چپش گذاشتم نفس کم آوردم و ازش جدا شدم
گفت : داری چیکار میکنی ؟؟؟؟؟؟؟ من : دار...... انگشت اشاره دست راستشو روی لبم گذاشت و گفت : هیششش میخوای تحریکم کنی ؟؟؟؟؟
واقعا قصد تحریک کردنش رو داشتم !!!!! ولی مطمئن گفتم : آره ..... میخوام تحریکت کنم
از حرفم تعجب کرد و گفت : بهت نمیخوره لبخند خبیثانه زدم و گفتم : به من خیلی چیزا نمیخوره
با دو تا دستام یقه ی لباسش رو گرفتم و به طرف خودم کشیدمش و لبام و لباش گذاشتم
اول اون شروع کرد لبامو وحشیانه میمکید و ولم نمی کرد لباشو از من جدا کرد و شروع به گاز گرفتن گردنم شد
اصلا بهم رحم نکرد و گاز می گرفت دادم در اومد
بلند گفتم : هایییی درد داره نکن
خواستم برم تو اتاق که یک لحظه بدنم برق گرفت احساس کردم حالش خوب نیست
دوباره با دقت نگا کردم
وای نه روی زمین افتاده بود اسمشو بلند صدا کردم و دوتا دستام و جلوی دهنم گذاشتم
اگه الان بیدار شن چی سریع رفتم به سمتش و روی زمین نشستم
رو شکم بود با دست راستم بازو ی دست چپم رو گرفتم و با دست چپم شکمش رو
برگردوندمش دست راستم و روی لپ و پیشونیش گذاشتم داغ بود لباش هم قرمز و داغ بود
سریع رفتم از پایین یک پارچ برداشتم و پر آب یخ کردم و رفتم بالا و رو صورتش ریختم
منتظر بودم ببینم بیدار میشه یا نه سرشو تکون میداد ولی چشماش و باز نکرد
خیلی ترسیدم دور و بر رو نگا کردم که دستی رو روی ساعد دست چپم احساس کردم
وی رو نگا کردم چشماش نیمه باز بود وقتی بهوش اومد حالم بهتر شد رو زمین نشست
گفت : تو کی فهمیدی من این جام من : سکته ام دادی وی : خب حالا که نمردم
بلند شد و چند قدمی راه رفت نزدیک بیوفته رو زمین با دو تا دستام ساعد دستاشو گرفتم و گفتم : تو اصلا حالت خوب نیست دستش و تو موهاش کرد و گفت : من خوبم
تا اتاق اومد و خودشو رو تخت انداخت هنوز قلبم میزد
گفتم : بخواب من میرم زود میام وی : وایسا من : بله وی : میخوام یک چیزی بگم تعجب کردم و گفتم : بگو وی : ولش کن بعدا میگم
رفتم تو اتاق کوکی
یعنی چی میخواست بگه
چرا نگفت
وایییی ذهنم پر از چرت و پرت شد
رفتم کنارش دراز کشیدم
یک دفعه دست راستشو رو شکمم گذاشت و منو بغل کرد خیلی آروم گفت : چرا قلبت تند میزنه
تعجب کردم مگه خواب نبود گفتم : تو مگه خواب نبودی جونگ کوک : چرا ... ولی وقتی بغلت کردم قلبت منو بیدار کرد من : خب ....... نمیدونم
چشماش و باز کرد اووو بدنم با دیدن چشماش لرزید
روی من اومد و فقط نگام کرد
دستام رو کردم تو موهاش
اون عشق من بود پس منم میتونستم باهاش خوش باشم یک لبخندی زدم و دستام و دور گردنش حلقه کردم و لبام و روی لباش گذاشتم
تعجب کرده بود و نمیدونستم دارم چیکار میکنم
لباشو میمکیدم و دست راستمو روی شانه چپش گذاشتم نفس کم آوردم و ازش جدا شدم
گفت : داری چیکار میکنی ؟؟؟؟؟؟؟ من : دار...... انگشت اشاره دست راستشو روی لبم گذاشت و گفت : هیششش میخوای تحریکم کنی ؟؟؟؟؟
واقعا قصد تحریک کردنش رو داشتم !!!!! ولی مطمئن گفتم : آره ..... میخوام تحریکت کنم
از حرفم تعجب کرد و گفت : بهت نمیخوره لبخند خبیثانه زدم و گفتم : به من خیلی چیزا نمیخوره
با دو تا دستام یقه ی لباسش رو گرفتم و به طرف خودم کشیدمش و لبام و لباش گذاشتم
اول اون شروع کرد لبامو وحشیانه میمکید و ولم نمی کرد لباشو از من جدا کرد و شروع به گاز گرفتن گردنم شد
اصلا بهم رحم نکرد و گاز می گرفت دادم در اومد
بلند گفتم : هایییی درد داره نکن
۱۸۸.۰k
۲۸ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.