پارت ۶۴ : جونگ کوک : وقتی تحریک میکنی باید درد هاشو هم تح
پارت ۶۴ : جونگ کوک : وقتی تحریک میکنی باید درد هاشو هم تحمل کنی من : خب فقط اگه گردنم کبود بشه جونگ کوک : تا دو ساعت دیگه کبود میشه حرسم در اومد از روم بلند شد و رفت بیرون
اووووو یعنی نفهمید چی شد امیدوارم نفهمه بلند شدم و رفتم تو اتاق وی
چه خوابی رفته بود خیلی پوکر نگاش کردم و رفتم پایین . شوگا
رو مبل خواب بود
جیهوپ تازه بیدار شده بود وی هم که خواب بود و بقیه بیدار شده بودن
رفتم تو آشپز خونه اوففف چه بوی خوبی میومد یک لیوان آب برداشتم و رفتم بالا در اتاق وی رو باز کردم و رفتم تو
خواب بود دو سه بار صداش زدم و چشمام نیمه باز بود گفت : بله من : بیا یکم آب بخور وی : ممنون نمیخوام من : خب پس بریزم روت ؟؟؟؟ خیلی پوکر نگام کرد
رو تخت نشست و آب رو خورد و بعد خوردنش گفت : چیزی توش ریختی من : نه .... حالا بیا پایین باید صبحانه آماده کنیم وی : دوباره نه .
رفتم پایین صبحانه رو آماده کردیم ولی وی نیومد
صبحانه رو بدون اون خوردیم
تو آشپز خونه ظرف هارو میشوستم که جیهوپ اومد تو
یک نگاهی کردم و دوباره خندیدم جیهوپ : نایکا چرا می خندی ؟؟؟؟ من : هیچی
گیج شده بود جونگ کوک اومد تو آشپز خونه که آب بخوره که جیهوپ گفت : بین تو و جونگ کوک چیزی هست هر دوتامون باهم : نه
کلی خندیدیم بیچاره گیج بود رفت از اینجا کوکی : به نظرت بهشون بگم من : چیو پوکر نگام کرد خندیدم و گفتم : آهان خوب میگم چطوره روز تولد وی بگیم ها ؟؟ کوکی : عالیه خب ما رفتیم من : کجا کوکی : منو جیمین و جیهوپ میریم خرید کنیم هیچی نداریم
کوکی که رفت رفتم پیش وی ببینم چرا نیومد رفتم سمت نرده های پنجره اونجا نشستم گفتم : میشه بگی چرا نیومدی وی : اشتها ندارم من : خب می اومدی پایین و نمیخوردی وی : از اونجا بلند شوووو من : چرا وی : میوفتی از پشت .
اومدم که بیام پایین پام لیز خورد و از پشت افتادم .
انقدر بلند صدام کرد که شیشه های خونه لرزید .
جیغ زدم .
( جونگ کوک )
وقتی صدای داد وی و جیغ نایکا رو شنیدم گفتم حتما نایکا اذیتش میکنه ولی بعد سکوتی محکم چیزی به اب خورد.
وی تند تند پایین اومد .
یعنی نایکا بود !
. خودم تند تند سمت آب رفتم و پریدم تو آب . همه ی بدنم پر از استرس شد .
دست راستم و دور شکمش حلقه کردم و آوردمش بالا .
( خودم )
اینقدر که وحشت ناک بود که هیچی یادم نمیومد .
جونگ کوک جلوم بود دو تا بازو هامو گرفت و بلند گفت : نایکا حالت خوبه ؟؟؟؟ تو چشماش نگرانی و عشق موج میزد .
تنها چیزی که دیدم این بود که همه اومدن و همه چی برام سیاه شد .
( جیمین )
وقتی تو بغل جونگ کوک بیهوش شد . خیلی نگران شدیم .
شوگا که دو تا حوله آبی آورد و داد به من .
رفتم پیش کوکی و حوله رو دورش انداختم .
نایکا رو بردم تو اتاقش و روی تخت گذاشتمش و موهاش و خشک کردم . کوکی هم که نگرانش بود .
اووووو یعنی نفهمید چی شد امیدوارم نفهمه بلند شدم و رفتم تو اتاق وی
چه خوابی رفته بود خیلی پوکر نگاش کردم و رفتم پایین . شوگا
رو مبل خواب بود
جیهوپ تازه بیدار شده بود وی هم که خواب بود و بقیه بیدار شده بودن
رفتم تو آشپز خونه اوففف چه بوی خوبی میومد یک لیوان آب برداشتم و رفتم بالا در اتاق وی رو باز کردم و رفتم تو
خواب بود دو سه بار صداش زدم و چشمام نیمه باز بود گفت : بله من : بیا یکم آب بخور وی : ممنون نمیخوام من : خب پس بریزم روت ؟؟؟؟ خیلی پوکر نگام کرد
رو تخت نشست و آب رو خورد و بعد خوردنش گفت : چیزی توش ریختی من : نه .... حالا بیا پایین باید صبحانه آماده کنیم وی : دوباره نه .
رفتم پایین صبحانه رو آماده کردیم ولی وی نیومد
صبحانه رو بدون اون خوردیم
تو آشپز خونه ظرف هارو میشوستم که جیهوپ اومد تو
یک نگاهی کردم و دوباره خندیدم جیهوپ : نایکا چرا می خندی ؟؟؟؟ من : هیچی
گیج شده بود جونگ کوک اومد تو آشپز خونه که آب بخوره که جیهوپ گفت : بین تو و جونگ کوک چیزی هست هر دوتامون باهم : نه
کلی خندیدیم بیچاره گیج بود رفت از اینجا کوکی : به نظرت بهشون بگم من : چیو پوکر نگام کرد خندیدم و گفتم : آهان خوب میگم چطوره روز تولد وی بگیم ها ؟؟ کوکی : عالیه خب ما رفتیم من : کجا کوکی : منو جیمین و جیهوپ میریم خرید کنیم هیچی نداریم
کوکی که رفت رفتم پیش وی ببینم چرا نیومد رفتم سمت نرده های پنجره اونجا نشستم گفتم : میشه بگی چرا نیومدی وی : اشتها ندارم من : خب می اومدی پایین و نمیخوردی وی : از اونجا بلند شوووو من : چرا وی : میوفتی از پشت .
اومدم که بیام پایین پام لیز خورد و از پشت افتادم .
انقدر بلند صدام کرد که شیشه های خونه لرزید .
جیغ زدم .
( جونگ کوک )
وقتی صدای داد وی و جیغ نایکا رو شنیدم گفتم حتما نایکا اذیتش میکنه ولی بعد سکوتی محکم چیزی به اب خورد.
وی تند تند پایین اومد .
یعنی نایکا بود !
. خودم تند تند سمت آب رفتم و پریدم تو آب . همه ی بدنم پر از استرس شد .
دست راستم و دور شکمش حلقه کردم و آوردمش بالا .
( خودم )
اینقدر که وحشت ناک بود که هیچی یادم نمیومد .
جونگ کوک جلوم بود دو تا بازو هامو گرفت و بلند گفت : نایکا حالت خوبه ؟؟؟؟ تو چشماش نگرانی و عشق موج میزد .
تنها چیزی که دیدم این بود که همه اومدن و همه چی برام سیاه شد .
( جیمین )
وقتی تو بغل جونگ کوک بیهوش شد . خیلی نگران شدیم .
شوگا که دو تا حوله آبی آورد و داد به من .
رفتم پیش کوکی و حوله رو دورش انداختم .
نایکا رو بردم تو اتاقش و روی تخت گذاشتمش و موهاش و خشک کردم . کوکی هم که نگرانش بود .
۲۳۵.۰k
۳۰ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.