I fell in love with someone P

"I fell in love with someone'' (P125)
CHAPTER : 2

متوجه حضور یونا نشده بودم که صداشو شنیدم
ا.ت : این چیه پوشیدی جایی میخوای بری این وقت شب؟
یونا : با هزار بدبختی این وقت شب بابارو قانع کردم تا بریم جنگل
ا.ت : جنگل؟؟؟
یونا : اره دیگه
ا.ت : آخه این وقت شب؟؟؟
یونا : بله برو آماده شو
ا.ت : واسه چی آخه
یونا اومد پشت گوشم آروم گفت
یونا : می‌خوام برم ببینم این قاتل های زنجیره ای واقعیت داره که امروزا اتفاق می‌افته

راستش چون من بیشتر به پرونده های جنایی و قتل علاقه بیشتری داشتم ذوقم برا همچین چیزی بیشتر میشد برا همین سر تکون دادم...
یونا : میدونستم...برو چنتا لباس آماده کن
ا.ت : چی قراره مگه بمونیم؟
یونا : بله دیگه با چنتا از رفیقام اونجا چادر می‌زنیم ولی به بابا نگو تو جنگل هست وگرنه همین الان کنسل میکرد
ا.ت : راست میگی پس برم آماده شم
یونا : منتظرم.


فلش بک :
یونا : بابااااا
پ ا.ت : چیشده انقدر داد میزنی این وقت شب؟
یونا : بابا می‌خوام بهت چیزی بگم تو فقط بگو باشه قول میدی؟
پ ا.ت : مثلا چی؟
یونا : اول قول بده؟
پ ا.ت : باشه حرفت بگو
یونا : ببین ا.ت حاملست درسته؟
پ ا.ت : 네 (بله)
یونا : ا.ت چون حاملست گناه داره همش خونه بمونیم من چنتا رفیق دارم بزار ا.ت هم با خودم اونجا ببرم خوش بگذرونیم حداقل
پ ا.ت : .......
یونا : بابا؟
پ ا.ت: خیر!
یونا : بابا!!!!!!!(داد)
*پایان فلش بک*

یونا" بعد از اون همه زحمت بلاخره راضیش کردم.

از زبان ا.ت :
دیگه کاملا آماده شدم و لباس مرود نظرم هم با خودم بردم
یونا : آماده ای؟
ا.ت : اره

از عمارت خارج شدیم خواستم برم سمت بادیگارد تا ماشین بیاره ولی یونا جلوم رو گرفت.
یونا : دیونه شدی دختر قراره اونا بیان دنبالمون بادیگارد ها مارو برسونن بعد شک کنن برن به بابا خبر بدن!!؟
ا.ت : عا راست میگی

یکی از بادیگارد ها به سمت ما اومد و گفت...
" : جایی تشریف میبرید؟
یونا : نگران نباش میتونی از پدرمون بپرسی

بادیگارد گوشیش رو در اورد و شروع به تماس گرفتن کرد.

" : بله ارباب متوجه شدم.

بعد از تماس او از ما عذرخواهی کرد و یونا پشت فرمون نشست منم سوار شدم.

چند مین بعد :
کنار یه جنگلی ایستاد که همزمان یه ماشین دیگه ای هم پیش ما پارک کرد
یونا : وایی بلاخره اومدین
کیونگ : بله ماهم اومدیم (پسره)
یونا : معرفی میکنم خواهرم کیم ا.ت
سوآ : ا.ت؟
ا.ت :سوا؟
سوآ: جدا جدا خودتی؟
ا.ت : تو کدوم گوری بودی دختر؟
سوآ : مهم نیس ولی این چیه؟ تو حامله ای ؟
(سوآ یه دختره از زمان دبیرستان با ا.ت صمیمی بود ولی بعد از دعوا از همدیگه جدا شدن و دیگه هیچ وقت نتونستن همو ببینن تا الان)
یونا : وایستید وایستید می‌دونم شما خیلی دعوا می‌کردید ولی ما اومدیم که اینجا خوش بگذرونیم نه اینکه دعوا کنیم! مگه نه کیونگ؟
کیونگ : اره آره
یونا : اون کیه تو ماشین؟
ادامه داره...
دیدگاه ها (۶)

"I fell in love with someone'' (P126)CHAPTER : 2یونا : اون ک...

"I fell in love with someone'' (P127)CHAPTER : 2و اون صدای ج...

"I fell in love with someone'' (P124)CHAPTER : 2هیچ هدیه ای ...

"I fell in love with someone'' (P123)CHAPTER : 2برا همین برا...

love Between the Tides³¹شبتهیونگرفتم بیمارستان تهیونگ: ببخشی...

وقتی تو دعوا بهت آسیب میزنن و بیهوش میشینامجون:(بغض کرده) بی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط