جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۳۹
ا/ت:چون هنوز معلوم نیست زنده بمونم یا نه !
تهیونگ: چی؟
ا/ت:هیچی خداحافظ
ا/ت رفت ،مثل قبل ترکم کرد ولی ایندفعه ترک کردنش فرق داشت
تهیونگ: یی جونگ !(کمی داد)
یی جونگ:بله قربان
تهیونگ: ا/ت رو تعقیب کن و همه ی کار هاش رو زیر نظر بگیر !فهمیدی ؟
یی جونگ:بله قربان.
من باید بفهمم منظورش چی بود ؟
"ویو ا/ت "
به سمت خونه داشتیم میرفتیم که یهو یه کامیون جلو مون رو گرفت و سیاهی ....
فقط صدا میشنیدم صدای تیان که داد میزد مامان .چشمام رو باز کردم همه دورمون رو گرفته بودن تنها منو رانندم تو ماشین بودیم . درد شدیدی از طرف سرم احساس کردم و دوباره سیاهی ....
میتونستم بفهمم که الان تو بیمارستانم تیان ...ولی چیزی نمیدیدم
ا/ت:*تیان تیان *(همونطور که قبلا گفتم علامت*اینکه داره تو خودش حرف میزنه)
نمی تونستم حرف بزنم فقط درد و احساس میکردم که یه صدای آشنا خیلی آشنا به گوشم خورد
تهیونگ: ا/ت ....ا/ت (داد)
صدای تهیونگ بود ...گرمای عجیبی رو روی دستم احساس کردم که تهیونگ با یه لحن که نشون میداد بغض داره و نگرانه گفت:
تهیونگ: ا/ت بیدار شو ....ا/ت من هنوز بهت یه چیز خیلی مهم رو نگفتم ا/ت !ا/ت خواهش میکنم !
که قطر های آبی روی دستم احساس کردم *گریه کرد *اولین بارم بود ....
ادامه دارد
#پارت۳۹
ا/ت:چون هنوز معلوم نیست زنده بمونم یا نه !
تهیونگ: چی؟
ا/ت:هیچی خداحافظ
ا/ت رفت ،مثل قبل ترکم کرد ولی ایندفعه ترک کردنش فرق داشت
تهیونگ: یی جونگ !(کمی داد)
یی جونگ:بله قربان
تهیونگ: ا/ت رو تعقیب کن و همه ی کار هاش رو زیر نظر بگیر !فهمیدی ؟
یی جونگ:بله قربان.
من باید بفهمم منظورش چی بود ؟
"ویو ا/ت "
به سمت خونه داشتیم میرفتیم که یهو یه کامیون جلو مون رو گرفت و سیاهی ....
فقط صدا میشنیدم صدای تیان که داد میزد مامان .چشمام رو باز کردم همه دورمون رو گرفته بودن تنها منو رانندم تو ماشین بودیم . درد شدیدی از طرف سرم احساس کردم و دوباره سیاهی ....
میتونستم بفهمم که الان تو بیمارستانم تیان ...ولی چیزی نمیدیدم
ا/ت:*تیان تیان *(همونطور که قبلا گفتم علامت*اینکه داره تو خودش حرف میزنه)
نمی تونستم حرف بزنم فقط درد و احساس میکردم که یه صدای آشنا خیلی آشنا به گوشم خورد
تهیونگ: ا/ت ....ا/ت (داد)
صدای تهیونگ بود ...گرمای عجیبی رو روی دستم احساس کردم که تهیونگ با یه لحن که نشون میداد بغض داره و نگرانه گفت:
تهیونگ: ا/ت بیدار شو ....ا/ت من هنوز بهت یه چیز خیلی مهم رو نگفتم ا/ت !ا/ت خواهش میکنم !
که قطر های آبی روی دستم احساس کردم *گریه کرد *اولین بارم بود ....
ادامه دارد
۱۶.۶k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.